چگونه شهرها از تروماها جان سالم به در میبرند؟
تهران پس از آتشسوزی و ریزش برج پلاسکو، آبادان پس از آوار متروپل، نیویورک پس از حملهی تروریستی یازده سپتامبر و سقوط برجهای دوقلوی تجارت جهانی، شیکاگو پس از آتشسوزی سال ۱۸۷۱، نیشابور پس از حملهی ویرانکنندهی مغولها و لسآنجلس پس از مخربترین شورش شهری تاریخ آمریکا در سال ۱۹۹۲ و هیروشیما پس از بمباران اتمی؛ تمام این شهرها چگونه التیامی بر زخمهای خود گذاشتد و چگونه از پس ترور، کشتار، فاجعه و آتشسوزی و بلایای طبیعی و اعتراضات مدنی دوباره برخاستند؟ در جهان همواره ناآرام، در مناطق ملتهبی چون خاورمیانه، در شهرهایی که از بسیاری جهات، شبیه به هیچ شهر دیگر نیست، ساکنان ستمدیده چگونه تلاش میکنند بر تروماهای شهری غلبه کنند و شهرها را تابآور بسازند؟
در اواخر قرن نوزدهم، فروید مشغول پیریزی نهضت روانکاوی بود که تاریخ غرب و تاریخ تفکر بشر را برای همیشه دگرگون کرد. در این زمان او به تجربههای هیستریک و به بیماران مبتلا به هیستریا فکر میکرد که عوارض جسمانی داشتند ولی نه به علتهای جسمانی. فروید برای نامیدن همچو تجربهای از کلمهی تروما استفاده کرد. این بار به معنای زخمها و جراحتهای التیامناپذیر روح.
ماتیو شارپ در مقدمهی کتاب «تروما، تاریخ، فلسفه» مینویسد: بهواسطهی کارهای فروید، تروما در کانون تفکر اروپای قرن بیستم قرار گرفت. قرنی که به طور قطع قرن تروماها بود: ترومای جنگ سراسری، ترومای بحرانهای اقتصادی جهانی، ترومای نسلکشیهیا دارای مجوز دولتی، ترومای آوارهشدن و بیوطن شدن جمعیتهای کثیر، ترومای جنگ سرد و سایهی وحشتی که ابر قارچی (ناشی از بمباران اتمی) بر کل کرهی زمین انداخت. قرنی که شهرها هم به محل منازعات و مناقشههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شدند. این یعنی تروماها دیگر شخصی و انفرادی نبودند و تروماهای جمعی در حال رخدادن بودند. این تروماها، آثار نامطلوبی بر روی سلامت روانی، جسمی، اجتماعی و عاطفی شهروندان به جا میگذاشتند. جراحتهای عمیق این تروماهای جمعی در قرن اخیر شهروندان شهرهای زیادی را مجبور به دوش کشیدن عوارض ناشی از چنین حوادثی کرد. قرنی که شهروندان در کنار شهرها زخم برمیداشتند.
«لارنس جی.ویل» و «توماس جی.کامپلا» در فصل اول کتاب «شهر از نو: شهرها با کدام روایت از پس فاجعه برمیآیند؟» (این کتاب با ترجمهی نوید پورمحمدرضا و توسط نشر اطراف در ایران منتشر شده است) شرح کاملی دربارهی فاجعه و تابآوری، معانی و اشکال، اصول و مضامین هر یک را ارائه میدهند.
فصل اول این کتاب با عنوان «شهرها دوباره به پا میخیزند؟» که یادآور استعارهی از نو برخاستن ققنوس از خاکستر است، بر مبنای یک مطالعهی جامع و دقیق اشاره میکند که در خلال سالهای ۱۱۰۰ تا ۱۸۰۰ میلادی، تنها ۴۲ شهر در سرتاسر جهان بعد از ویرانی برای همیشه به حال خود رها شدند. در مقابل، شهرهایی همچون بغداد، مسکو، حلب، مکزیکوسیتی و بوداپست در فاصلهی این سالها بین شصت تا نود درصد جمعیتشان را بر اثر جنگ از دست دادند اما دوباره ساخته شدند و رونق یافتند و حدودا از سال ۱۸۰۰ به بعد این جنس تابآوری بدل به یک امر مسلمِ بیشوکم همگانی در این سکونتهای شهری اقص نقاط جهان شد.
حادثهی ۱۱ سپتامبر و فرو ریختن برجهای دوقلو
«داگلاس روشکوف»، نویسندهای که خود شاهد سقوط برجهای دوقلوی نیویورک بود، در مشاهدات خود میگوید که با فروریختن یکی از ساختمانها، احساس کرد کل ستون فقراتش در حال فروریختن است. به گفتهی روشکوف، آثار دهشتناک این حادثهی تراژیک، فراتر از رنج کسانی بود که مستقیم یا غیرمستقیم از سقوط برجهای دوقلو آسیب دیده بودند؛ یعنی کسانی که کشته یا داغ دیده شده بودند.
حملهی تروریستی به عنوان یک فاجعهی نه فقط شهری، بلکه ملی و جهانی، درست به قلب روح آمریکایی ضربه وارد ساخت. پوشش خبری بیسابقهی جهانی از چنین حادثهای نیز با تکرار صحنههای ثبت شدهی حمله این حس را هر ثانیه از قاب رسانهها تکرار میکرد: این حملهای بود به یکی از برجستهترین نشانههای روش زندگی آمریکایی انجام شد؛ حمله به هویت ملی آمریکایی و فرو ریختن رؤیای آمریکایی (یا American Dream؛ اصطلاحی که اشاره به این دارد که هر فردی باید بتواند فارغ از طبقهی اجتماعی و وضعیت خانواده، تنها بر مبنای تواناییها و دستاوردهایش، زندگی رضایتبخشی برای خودش بسازد) و نقش بر آب شدن بتمن، سوپرمن و تمام نجاتدهندههای شهرهای خیالی آمریکا.
چنین ترومای عمیقی به اتحادی بیسابقه در امریکا منجر شد. اتحادی که بین دولت و مردم بر علیه تروریست جهانی، ولو برای مدتی کوتاه، مشترک بود. تکرار و بازپخش رسانهای حادثه و پژواک نمادین صدای برخورد هواپیماهای مسافربری بر برجها که مبنایی کاملا روانکاوانه داشت، به ابزاری تبدیل شد تا بتوان ترومای شهری را کنترل کرد. تکرار میتواند به عادیسازی و آشناسازی منجر شود.
نمونههایی از تجربهی تروما در ایران

بر همین اصل تکرار، آتشسوزی و فرو ریختن برج پلاسکو در تهران، به عنوان یکی از اولین بناهای مدرن شهری تهران که همچون اندامی شهری قد برافراشته بود، تاثر و یاس عمیقی به نسبت حادثهی مشابهی که چندسال بعدتر در متروپل آبادان رخ داد را در سطح جامعه منتشر کرد. یا آتشسوزی سینما رکس در سال ۱۳۵۷ به نسبت آتشسوزی و تخریب عمدی محلهی «شهرنو» در تهران پس از انقلاب، ترومای عمیقتری در ایرانِ ملتهب آنسالها ساخت.
شورش سال ۱۹۹۲ لسآنجلس
در مورد شورشهای عدالتجویانه شهری هم نمونهی منحصر بفردی مانند شورش سال ۱۹۹۲ لسآنجلس وجود دارد. در منظومهی شهری لسآنجلس، فروریختن دیوار برلین و همراه با آن، آغاز پایان جنگ سرد و فروپاشی دشمن دیرینه یعنی شوروی و کمونیسم، به آنچه در سال ۱۹۹۲ به عنوان یکی از بدترین رکودهای اقتصادی در تاریخ منطقه ظاهر شد، کمک کرد. در همهی گروههای طبقاتی، قومی و جنسیتی، حال و هوای مردم به طور غیرمنتظرهای پرتنش و پر از ترسها و سرخوردگی شدید بود.
این تنش در لسآنجلسِ سیاهپوست نشین با دو واقعهای که در سال قبل اتفاق افتاد، تشدید شد. اولی قتل «لاتاشا هارلینز» پانزدهساله به وسیلهی یک خواربارفروش کُرهای سالخورده بود که به تبرئهی قاتل ختم شد و دومی، ضرب و شتم «رادنی کینگ» در هنگام یک توقف عادی و عدول از نظم در هنگام رانندگی به وسیلهی گروهی از افسران انگلیسی اداره پلیس لسآنجلس بود. تصاویر ضبط شده از این ضرب و شتم به وسیلهی یک تماشاچی، جهان را شوکه کرد و سرانجام با محاکمهی افسران پلیس درگیر، راه برای خشنترین و مخربترین شورش شهری قرن بیستم آمریکا باز شد.
متعاقب این شورش و بحرانها، شهردار آفریقایی ـ آمریکایی شهر، «تام بردلی»، برنامهی دوبارهسازی شهر را در پیگرفت. بردلی با استفاده از یک الگوی عمومی و خصوصی، سازمانی را به نام «دوبارهسازی اِل.اِی» (Rebuild LA) ایجاد کرد. این مجموعه کوشید تا با راهاندازی سریع چندین پروژهی جدید در نواحی آسیبدیده از شورشها، محرکهای لازم را برای سرمایهگذاریهای جدید در توسعهی املاک نواحی جنوبی لسانجلس فراهم آورد، اما هیچ کدام از این اقدامات دقیقا مطابق برنامه پیش نرفت و به سرعت به وجههی عمومی شهردار خدشهای اساسی وارد کرد.
ده سال پس از واقعه نیز، شاخصهای آماری نشان دادند که طرح دوبارهسازی ال.ای، تاثیر اندکی در بخشهای آسیبدیده از شورشها داشته است. بهخصوص در محلهی «ساوث سنترال»، فقر ادامهدار آفریقایی-آمریکاییها، امتناع خردهفروشها از سرمایهگذاری در این محله و دشواریهای فراگیر در پروژهای ساختوساز موجب عدم باززندهسازی این منطقه شد. درهمآمیختگی جهان اول و جهان سوم در لسانجلس، اگر چه موجب مصائب این شهر شد، اما پایه و اساس تابآوری هم بود. شهری با ماهیتی بسیار تابآور که بیآنکه خود بخواهد یا اصراری بورزد، همچنان پا برجاست.

بازسازی شهرها پس از تروما؛ تلاشی نافرجام برای فراموشی واقعه
به همان مقالهی جی.ویل و جی.کامپلا برمیگردیم: ساختن و دوباره ساختن اغلب با تلاشهای نهچندان بیغرضی پیوند میخورد که سعی در کنترل و دستکاری معانی دارند. این مقاله اشاره میکند که چگونه موسولینی با حفاریهای باستانی و شکافتن قلب روم برای کشیدن محورهای جدید شهری، آشکارا کوشید تا با شکوه و عظمت باستانی رقابت کند، یا صدام حسین، بیاعتنا به اندک بازماندههای باستانشناختی، دست به خلق دوبارهی بابل زد. و اگر مثالی آشنا بزنیم: دوبارهسازی برج پلاسکو، بیاعتنا به جانمایی اشتباه و پرخطر برج در مرکز شهر تهران، و عدم توجه به احساس تعلقی که پلاسکوی سابق در ذهن چندین نسل از شهروندان تهرانی ساخته بود.

فاجعهی شهری و اصول تابآوری شهری
فاجعهی شهری، مانند تابآوری شهری، اشکال کوناگونی دارد و میتوان آن را به روشهای مختلف طبقهبندی کرد.
نخستین مسئله، مقیاس ویرانی است؛ کوچک یا بزرگ بودن ناحیهی رخ دادن فاجعه، مجزا بودن آن و محدود شدنش به یک محله یا در برگرفتن کل شهر، و میزان تلفات انسانی که بخشی جدانشدنی از فجایع هستند، همه و همه در تعیین مقیاس ویرانی، نقش دارند.
صورتبندی ویرانیها بر اساس علت احتمالیشان، مرحلهی بعدی است. برخی از فجایع ناشی از نیروی غیرقابل کنترل طبیعت مانند زمینلرزه یا سیل و برخی دیگر در نتیجهی ترکیب نیروهای طبیعی و انسانی اتفاق میافتند؛ مانند آتشسوزی. دستهای دیگر هم به خواست عمدی انسانها به وقوع میپیوندند: مانند حملات تروریستی و بعضی فجایع اقتصادی و سیاسی که اغلب توسط رژیمهایی به وقوع میپیوندد که قصد مدرنیزاسیون سریع و گسترده، بدون توجه به خواست مردم و بافت شهر را دارند. سرانجام، برخی فجایع هم اقتصادی و کلان هستند. زوال و فروپاشی اجتماعی-اقتصادی طولانی مدت، تداوم تابآوری شهری را بینهایت دشوار میسازد.
در مقالهای دیگر از لارنس جی. ویل و توماس جی. کامپلانا با عنوان «اصول بنیادین تابآوری»، اصول دوازدهگانهای از تابآوری شهری برای طراحان شهری، معماران، سیاستمداران و متخصصانی که خود را در برابر سلامت محیط ساخته شدهی شهری مسئول میدانند، طرح شده است:
۱ . روایتهای تابآوری، یک ضرورت سیاسی هستند.
۲ . فجایع ،پرده میزان از تابآوری حکومتها بر میدارند.
۳ . روایتهای تابآوری همواره مناقشهبرانگیز هستند.
۴ . تابآوری محلی، در پیوند با نوسازی ملی است.
۵ . تابآوری تحت حمایت منابع بیرونی قرار دارد.
۶ . دوبارهسازی شهرها مظهر تابآوری انسانهاست.
۷ . به یادآوردن، محرک تابآوری است.
۸ . تابآوری از اینرسی سرمایهگذاریهای پییشین سود میبرد.
۹. تابآوری از قدرت مکان، نهایت بهره را میبرد.
۱۰ . تابآوری، فرصت طلبی را به عنوان فرصت جا میزند.
۱۱ . تابآوری، همچون فاجعه، مکان محور است.
۱۲ . تابآوری مستلزم چیزی بیش از دوبارهسازی است.
بهطور مثال شاید برای روشنشدن بحث، بتوان مورد سه یعنی مناقشهآمیز بودن روایتها و مورد هفت یعنی بهیادآوردن را اینگونه توضیح داد.
در هر رویداد اجتماعی تروماتیکی، برخی از مردم یا شهروندان نسبت به دیگران از تابآوری بیشتری برخوردار هستند، بنابراین مفهوم شهرتابآور ذاتاً ناقص و پیشبینیناپذیر است. هیچگاه نمیتوان یک نظر واحد و یکدست را میان عموم یافت که پس از فاجعه به تمامی پشت یک روایتخاصی از تابآوری بایستد. برعکس، این چهرهای کلیدی فرهنگ غالب هستند که روایتگری ماجرا را حق مسلم خود میدانند. در حالی که افراد یا گروههای حاشیهای، از فرآیند ساخت روایتها کنارگذاشته میشوند. به همین دلیل ساخت و پرداخت روایتهای همیشه مناقشهبرانگیز هستند.
اما به یادآوردن، ترکیبی است در مقابل فراموشی. در گذشته اغلب فجایع شهری بیخبر و بیرد و نشانی میآمدند و میرفتند. نه فضای یادبود و نه موزهها و نمایشگاههای شهری واکنش محسوسی به جراحتهای شهری نداشتند. روایتهای غیر رسمی از پس فضاها و گفتمانهای غالب و رسمی، به بطن جامعه ورود میکردند و تابآوری شهری را با مفهوم بهیادآوردن گره میزدند. شاید اینروزها، پیش از هر زمان دیگر، دوباره روایتها بتوانند به یادمان بیاورند.
سخن آخر
در هریک از سناریوهای کلی، تاثیر ویرانی شهری متناسب با مقیاس تهاجم و حمله نیست. میزان تاثیر، ناشی از معنایی است که فاجعه برای بازماندگان از خود به جا میگذارد؛ حتی برای دیگرانی که زیستی به دور از کانون تخریب کالبدی دارند.
تروما، مدتها پس از ترمیم اثرات فیزیکی و کالبدی فاجعه، همچنان بر جای میماند. شهروندان برای مدت زمان بسیاری، تاثیرات عاطفی ناشی از فاجعهی شهری را به دوش میکشند اما آنها تنها نیستند، و چه بسیار شهرهایی که خود نیز جراحاتی عمیق میبینند. یک شهر مجروح نه تنها مجبور است صدمات کالبدی و مصائب اقصادی را تاب بیاورد که میبایست با تصویرِ آسیبدیدهی خود نیز سرکند.
تابآوری نه سازش است و نه برعلیه فراموشی. نه سکوت است و نه سر به زیر انداختن و در سکوت راه رفتن. نیویورک هیچگاه روز یازده سپتامبر ار فراموش نمیکند و آبادان هیچگاه روزی که سینما رکس در آتش سوخت را فراموش نمیکند. اگر چه همواره قدرتهای حاکم سعی بر فعالکردن مکانیزمهای فراموشی میکنند، اما اغلب در جایی از تاریخ، در جایی از روایتهای آشنا و گمنام، روایتهای فردی و جمعی، فاجعهها ثبت میشود.
مااگر چه نمیتوانیم به طور کامل بر تروماها غلبه کنیم، اما میتوانیم آنها را پشت سر گذاریم و همین کنار آمدن با تروما، شکلی از تابآوری است.