اول از همه، اجازه بدید نسخهی دیجیتال نقشهی پیاده در نوروز ۱۴۰۴ رو براتون بذاریم تا بتونید به راحتی دانلودش کنید و در موبایلتون به همراه داشته باشید:
ونک یه نفر! ونکککک!
احتمالا خیلی از ما، با شنیدن نام ونک، به یاد خودِ میدون، ایستگاههای تاکسی و شلوغی ناشی از مطبها، ادارهها و دانشگاههای اون حوالی میافتیم که قدمتی شصتساله دارن. اما داستان ونک خیلی فراتر از اینهاست…
پیش از دوران قاجار، در اراضی غربیِ میدون ونک، ده ونک قرار داشت، دهی با در حدفاصل تهران و تجریش؛ روستایی با مردمان کشاورز و باغدار که سابقهای تنها کمی کمتر از هزارسال داره و نامش رو از درخت «وَن» یا زبانگنجشک وام گرفته. اراضی شرقیِ میدون کنونی ونک، که امروز با اسم محلهی کاووسیه میشناسیمشون، زمینهای بایری بودن که امتدادشون به تپههای عباسآباد میرسید.
تا قبل از دوران قاجار، توجه ویژهای به اراضی ونک نشد؛ اما با اومدن قاجارها و تغییر پایتخت، پای آبادانی و وزیر وزرا به روستاهای اطراف تهران باز شد و ونک هم از این قاعده مستثنی نبود.
از دوران ناصرالدینشاه قاجار بود که نام «مستوفیالممالک» یا میرزا یوسف آشتیانی، مالک اولیهی بسیاری از محلههای تهران همچون بهجتآباد، یوسفآباد و …، همنشین ونک شد و روی نقشههای قدیمی، نام «ونک مستوفی» در محدودهی دهونک کنونی نوشته شد. مستوفیالممالک، باغها، توتستانها و زمینهای بایر ونک رو به قصد آبادانی و حفر قنات تصرف کرد و با درگذشتش، مسئولیت آبادانی و البته مالکیت زمینها تا دوران پهلوی، به پسرش میرزاحسنخان مستوفیالممالک رسید.
در دوران سلطنت رضا شاه یا به قولی در دورهی پهلوی اول، توجه به این محدوده، متمرکز به سالهای جنگ جهانی دوم و حضور آلمانها بود . امّا ماجرای ساختوساز گسترده در این محدوده به دورهی پهلوی اول برمیگرده که با ساخته شدن جادهپهلوی یا ولیعصر کنونی، تهران از شمال و شرق و غرب شمال توسعه پیدا کرد و تا دههی ۴۰، پای خیابونکشیهای مدرن شطرنجی به اینجا هم باز شد و روستاهای شمال تهران و اراضی خالی میون روستاها، به محلات شهری تهران تبدیل شدن. خیلی زود و درکمتر از یک دهه، محدودههای تفریحی، مسکونی و اداری در بخشهای مختلف شهر برنامهریزی شد و در نهایت، ده ونک به محلهای با ترکیبی از ساختمانهای مدرن و بافت روستایی در شهر تهران تبدیل شد.
محلههایی که در اون پیادهگردی میکنیم یعنی «ونک ارامنه» و «ونک مستوفی»، منطقهی شگفتیهاست…محلههایی از جنس تنوع؛ از تنوع در بافت معماری تا تنوع گروههای اجتماعی و این، تازه آغاز ماجراست!
مسیر از تقاطع خیابون حقانی (جهان کودک) وگاندی شروع میشه؛ جایی که وقتی به شمال نگاه کنید، در پرسپکتیوِ انتهای گاندی، سهگانهای اصیل و بلندمرتبهای در حال غرق شدنِ تدریجی توی انبوهِ تراکمو ارتفاع ساختمونهای اطرافشه، اما هنوز هم با قدرت تاریخِ روزگار خودشون، تاریخ تهران مدرن رو فریاد میکشن: «برجهای اسکان».
ساخت برجهای مسکونی-تجاری اسکان از سالهای ۵۱ و ۵۲ شمسی آغاز شد و در سال ۵۷ به بهرهبرداری رسید. اسکان که از نخستین بلندمترهای تهران محسوب میشه، با ۹۰ متر ارتفاع در ۲۳ طبقه، مجموعا ۲۷۰ واحد مسکونی داره. هر سه بلوک اسکان توسط «شرکت اسکان ایران»، زیر نظر بنیاد پهلوی و توسط معماران غیر ایرانی ساخته شده. ساختمونی که در دلش روایتهای زیادی از تهران پر تبوتاب دههی شصت و هفتاد و هشتاد در خودش جای داده؛ از پناهگاه شدن پارکینگش در شبهای موشکبارون، تا پاتوق شدن مرکز خرید اسکان برای شیطنت دمپاگشادها، لوله تفنگیها، شلوار پلیسهها، کاپشن خلبانیها، فُکُلیها و اپلیها…! اما این تنها «پاساژ» پر خاطرهی این حوالی نیست… شاید کنجکاو باشید در مورد ساختمونی که در در افق اسکان، اما نزدیکتر و با کلاهفرنگیش توجهتون رو میقاپه هم بدونید. این ساختمون «برج پارس» یا «برج بیمه مرکزی» نام داره، زمانی که نمای رومی داشت آفت شهر تاریخمند تهران و بناهای ارزشمندش میشد، برج پارس یکی از اصلیترین سنگبناهای «نما رومی» رو در تهران گذاشت. روم کجا؟ تهران کجا؟
بگذریم…
نشونی: تقاطع بزرگراه حقانی و خیابان گاندی
به سمت ونک پیش بریم…
در جدارهی شمالی خیابون، نرسیده به میدون ونک، مدرسهی جهان کودک قرار داره. احتمالاً شما هم مثل هر شهروندِ تهرانی دیگه حدفاصل ونک تا چهارراه جهانکودک رو بارها و بارها طی کردید. اما داستانِ جهانکودک چیه؟ چی شد که جهانکودک همنشین اسم این خیابون شد؟ اسمی که همیشه با ونک رابطهی تنگاتنگی داره.
جهان کودک امّا، فقط یک اسم نیست! بلکه دبستانی با قدمتِ ۵۰ ساله در ضلع شمال شرقی میدون بود که بخشی از جهان کودکان اون حوالی رو میساخت. دیروزها، جهانی شاد و امروز، نمای آجری مدرسه رها شدهای به اسم «مدرسهی راهنمایی دخترانه رجایی»! از کنار دیوار بلندش که رد بشید میفهمید که اینجا مدتهاست که صدای هیچ خندهی کودکانهای شنیده نمیشه؛ کافیه فقط حساب کنید که چند ساله دیگه سیستم راهنمایی و دبیرستان وجود نداره و به جاش، متوسطهی اول و دوم اومده و این، میشه حداقل تعداد سالهای متروک موندن این مدرسه. شاید تقصیر دیوارهاست… شاید تقصیر بچههایی که زود بزرگ شدن… و یا تقصیر روزگاری که زود گذشت…!
بیاید از کاووسیه بریم اونور میدون و برسیم به ده ونک.
نشونی: بزرگراه حقانی، نرسیده به میدان ونک
تا همین چند سال پیش، پشتِ ساختمون تک افتادهی جنوب غربی میدون ونک که با تابلوهای ساندویچی و پیتزایی پوشیده میشه، یه چرخ و فلک بزرگ دیده میشد! اولین چرخ و فلک مدرن تهران و نماد میدون ونک در گذشتهای نه چندان دور. خاطراتِ «فانفار»، شهربازی روزگاران گذشته پشت همین ساختمونه!
کمی جلوتر میریم و به دیوار رنگیِ منسوب به شهربازی نگاه میکنیم. خوب که گوشهامون رو تیز کنیم، انگار هنوز هم صدای جیغ و شادی بچهها شنیده میشه. بچههایی که حالا بزرگ شدن و شاید هر کدومشون گوشهای از این دنیا به روزهایی فکر میکنن که تهران مدرن رو از بالای چرخوفلک بزرگ شهر میدیدن و خنکی نسیم رو روی پوستشون احساس میکردن؛ روزهایی که میشد به ذوقِ رفتن به شهربازی در تابستون، تو همهی درسها ۲۰ گرفت!
شهربازی فانفار درسال ۱۳۴۳ توسط آقای «محمد اخلاقی» ساخته شد. شهربازی با وسایل بازی محدود اما جذاب بود.
باغ وحش تهران که کمی پایینتر از میدون بود، پارک شاهنشاهی (ملت کنونی) و فانفار، ترکیبی برای اوقات فراغت و وقتگذرونی خانوادهها فراهم میکرد. چرخ و فلک بزرگ و رنگی فانفار با ۳۸ متر ارتفاع، اولین چرخوفلک مدرن تهران بود که نمیدونست دستِ چرخ وفلک روزگار، چه داستانهایی رو براش رقم میزنه….
سال ۱۳۷۷ این شهربازی تعطیل و وسایل اون جمع و فروخته شد.
نشونی: ضلع جنوب غربی میدان ونک، ابتدای خیابان برزیل
حالا از غرب میدون خارج و وارد خیابون ملاصدرا میشیم. چند دقیقهای امتداد ملاصدرا رو پیش میریم تا به تقاطع خیابون شیرازی (شیراز شمالی سابق) برسیم. شیرازی رو میگیریم به سمت بالا و تا خیابون حکیم اعظم پیش میریم. در انتهای خیابون حکیم اعظم، «مجتمع مسکونی پارک دو پرنس» قرار داره.
برجهای پارک دو پرنس هم، همسن و سال همسایههای سهقلوشون یعنی برجهای اسکانه. زمین این مجتمع در گذشته از اراضی باغ وقفی میرزا یوسف مستوفی الممالک بوده؛ در دهه چهل، آقای «مسعود ملکزاده یزدی» این زمین ۶ هکتاری رو میخره تا مجتمعی متناسب با امروز اون زمان بسازه.
معماری برجها به گروه معماران ایتالیایی «بارزانتی» و محاسبات فنی به شرکت فرانسوی «سوسیته سنترال تکنیک» سپرده شد و شرکت آرمه بهعنوان کارفرما در سال ۱۳۵۳ ساختش رو آغاز کرد. مجتمع پارک دو پرنس، از سهتا برج به نامهای دماوند، الوند و دنا تشکیل شده که با طبقات زیرزمینش بهترتیب ۲۷، ۲۲ و ۱۹ طبقه هستن. ساخت برجها چهار سال طول کشید که پایان عملیات مصادف شد با انقلاب سال ۵۷. این شد که تکمیل برجها در سال ۱۳۵۹ رقم خورد.
چند دقیقهای بدون اینکه آرامش و حریم شخصی ساکنین مجتمع نقض بشه، بین بلوکها و در میدانگاه بین برجها قدم بزنید و تصور کنید روزهایی که این سه قلوهای ناهمسان(!) در حال شکل گرفتن بودن…
راستی، پیشنهاد ویژهی پیاده اینه که برای غروب به «رستوران ژاپنی یاماتو» توی همین مجتمع بیایید و شام رو اینجا صرف کنید!
نشونی: خیابان شیرازی (شیراز شمالی سابق)، انتهای خیابان حکیم اعظم
دوباره به خیابون شیرازی برمیگردیم و مسیر رو به سمت شمال خیابون ادامه میدیم. در انتهای خیابون، چشممون به ساختمونی میافته که شبیه به چرخ دندهای غول آسا و کار افتادهست که دندونههاش از حرکت ایستاده؛ یعنی «مجتمع مسکونی ایران سکنا».
ایران سکنای پنجاه ساله هم، جزء نخستین مجتمعهای مسکونی ایران بهحساب میآد و خیلی از شاخصهای فکری و معماری دههی پنجاه شمسی رو داره. این مجتمع در همون دورهی پیشرفت و گسترش تهران، با ۲۰۰ واحد مسکونی در ۲ بلوکِ ۱۱ طبقه، در سال ۱۳۵۵ به بهرهبرداری رسید. ایران سکنا هم مثل بقیهی همتایان خودش در این مسیر، نمادی از سبک زندگی مدرنه؛ متناسب با زندگی آپارتماننشینی که رویکرد حاکمیت وقت بود و متناسب با ایدههای بلند پروازانهی کلانشهر تهران.
ایران سکنا برخلاف نمونههای همدورهی خودش، در همسو کردن ساکنین و بنا از لحاظ فرهنگی موفق عمل کرد و تا به امروز هم، از مجتمعهای مسکونی خوشنام منطقهی ونک و شهر تهران محسوب میشه. جالبه بدونید که آرشیتکت مجتمع، «مهندس پهلوان» تا سال ۱۴۰۰ در همین مجتمع زندگی میکردن.
متفاوت از برجهای دیگهی ونک که تا به الان دیدیم، ایران سکنا از دو برج نیمدایرهی بتنی تقریبا مشابه و متقارن تشکیل شده. از نکات برجسته و شاخص طراحی این مجتمع، میشه به نحوهی تداخل بالکنهای مستطیل و انحنا نیم دایرهای در نمای هر دو برج مجتمع اشاره کرد. بالکنهای بیرون زده با خطوط تیز و شکسته، تضادی ریتمیک رو با انحنای نیمدایرهای شکلِ هر برج بهوجود آوردهان.
ایران سکنا هم همچون نمونههایی که تا به الان دیدیم و میبینیم، امکانات اختصاصی خودش مثل سوپرمارکت و مرکز خرید و کافه رستوان رو در دلخودش داره؛ مثلا مکافیشاپ شیث» در زیر ایران سکنا، یکی از کافههای نوستالژیک جوونهای دهههای پنجاه و شصته.
اگه عاشق سینما و پیگیر سینمای ایران باشید، جالبه بدونید چند سکانس از فیلم سینمایی «خوک» با بازی درخشان «حسن معجونی» در این مجتمع فیلمبرداری شده. سکانسهایی از فیلم «من، ترانه پانزده سال دارم» هم در کافیشاپ شیث فیلمبرداری شده.
نشونی: انتهای خیابان شیرازی
مسیر رو همچنان به سمت بالا و تا تقاطع خیابان خدامی ادامه میدیم. در تقاطع خیابان آرارات جنوبی با خدامی، درست روبروی پارک، آپارتمانی با نمایی متفاوت قرارداده. نمایی که با یه نگاه بهش، صورتی رو میبینیم که داره با بینی سنگی و دندانهای پنجرهای و کلاهی کج به ما میخنده. کج کلاهخان یار ماست! صورتی که به ما نگاه میکنه، شاید صاحب مارهای برج گارنی باشه!
از این مارها در ایستگاه بعدی بیشتر صحبت میکنیم.
نشونی: تقاطع خیابان آرارات و خدامی
وارد خیابون خدامی میشیم، درست پشت ساختمان کج کلاه خان(!)، «مجتمع مسکونی گارنی» با نمای بتنی و پلههای نمایانش که همچون مارهایی که از سرتاپای برج بالا رفتن، قرار داره.
گارنی اسمش رو از معبدی در شهر ایروان ارمنستان میگیره، یکی دیگه از مجتمعهای مدرن کلانشهرِ رو به رشد تهران در نیمهی دوم دههی پنجاه با معماری آرشیتکت «آلبرت عجمیان».
جناب عجمیان برای اینکه از سردی و خشنی نمای بتنی مجتمع بکاهه، پلهها رو به صورت اکسپوز (نمایان) و برای نردههای پنجره و راهروها رنگ نارنجی رو در نظر گرفته که به مرور به نماد و نشونی برای گارنی تبدیل شده.
نشونی: خیابان خدامی، بعد از تقاطع آرارات
خدامی رو تا تقاطع خیابان آفتاب (وُسکانیان سابق) ادامه میدیم. به برجهای سهپرِ آفتاب میرسیم که احتمالا بهخاطر کافه بیکری و برشتهکاری قهوه و پاستا فروشی معروفش برای شما شناخته شدهتر باشه.
محوطهی همسایگی در زیر برجها، فضای خوشایندی رو برای گپوگفت به وجود میآره؛ مثل برج «آفتاب» که شبها و عصرهای تعطیل، فضای پویایی برای دور هم بودن داره و کافهها و رستورانهایی رو در بر داره که دلنشین و دنج هستن و در دسترس.
نصف مسیر گذشت، دیگه باید بریم به سمت قلعه…
نشونی: خیابان آفتاب، تقاطع خیابان مهتاب (وُسکانیان سابق)
تا زمان محمدشاهقاجار، در گسترهی «ونک ارامنه» سکونتی شکل نگرفته بود و فقط در غرب این اراضی، دهونک به عنوان روستایی خارج از تهران و در مسیر امامزاده داوود قرار داشت!
میشه اولین توجه ویژه به اراضی ونک و حوالی اون رو به زمان حکومت محمدشاه قاجار و روایت سکونت ارامنه در شرق دهونک امروزی نسبت داد. وقتی که «حاج میرزا آقاسی»، وزیر قاجاری، تصمیم گرفت برای تامین علوفهی قشون دولتی، ۱۳ خانوادهی کشاورز ارمنی رو از چهار محال بختیاری به تهران بیاره و در شرق ده ونک اسکان بده و اینطوری بود که پای سکونت و آبادانی به این اراضی باز شد.
به دلیل نبود امنیت در باغ و دشتهای اون حوالی، قلعهای برای اسکان خانوادههای کشاورز در نظر گرفته شد و خیلی زود، بافتی روستایی در میون قلعهای شکل گرفت؛ جایی که به محلهی «قلعهی ارامنه» معروف شد و تا دوران پهلوی، در کنار ده ونک، از دههای اطراف تهران به شمار میاومد.
در واقع شرق ده ونک تا حدفاصل بزرگراه کردستان تا خیابون سئول، منطقهی «ونک ارامنه» یا قلعهی ارامنه شناخته میشد و غرب میدون خیاباون سئول و میدون شیخ بهائی «ونک مستوفی».
حالا کلیسای میناس مقدس کجاست؟
اواسط کوچهی ماهتاب، تابلوی «قلعهی ارامنه» از زیر برگهای درخت، خودش رو به ما نشون میده و دنبال کردنش، ما رو میرسونه به کلیسای «میناس مقدس» که در قلب محدودهی قلعهی ارامنه قرار داره. میدونیم که هرجا پای آبادانی در تهران وسط باشه، کم و بیش ردّی از خاندان مستوفیالممالک هم در اون دیده میشه.این کلیسا هم هدیهای از طرف حسن مستوفیالممالک به ارامنهست؛ کلیسایی با ظاهر متواضع که به دور از همهمهی جنگهای امروز دنیا، در همخوانی با پلاکهای روستایی کوچههای اطرافش، این بخش از زمین رو از صلح پُر کرده!
کوچههای بیرونی قلعه، فرصت لمسِ کاهگل باغهای دوران گذشته رو فراهم میکنن. توی این محله هم، بخشی از ماجرا، همون داستانِ غمگینِ همیشگیه که گوشهگوشهی این شهر رو فرا گرفته؛ غمِ مرگِ باغهایِ باقیمونده در پشت دیوارهای کاهگی… غمِ ریشههای چندصدساله که شاید زیرِ زمین هنوز هم در حال نفس کشیدن باشن…
نشونی: خیابان آفتاب، خیابان مهتاب، کوچهی قلعهی ارامنه
از کوچه پس کوچههای کاهگلی به سمت غرب حرکت میکنیم و خودمون رو از ورودیهای شرقی، به «مرکز خرید سئول» در زیر میدون شیخ بهائی میرسونیم؛ مرکز خرید سرباز و نسبتا از تک و تا افتادهای که به «پارک بازار» معروفه. این پاساژ سال ۱۳۸۱ ساخته شده. اگه به جزئیات این پاساژ نگاه کنید، هنوز هم میشه حسوحال دههی هشتاد رو ازش گرفت. بودن در این پاساژ، نوستالژیها رو برامون زنده میکنه. در میون مالهای بیشاخ و دم کنونی شهر، پاساژ سئول جاییه که اگه بتونه دوباره پا بگیره، میتونه پویایی و رونق این حوالی رو دوچندان بکنه.
چند دقیقهای روی نیمکتهای پاساژ بشینید و نفسی تازه کنید.
تا نشستید، اجازه بدید سر بحثی رو باز بکنیم و موضوعی برای مطالعهی بعد از پایان مسیر پیشنهاد بدیم؛ پرسهزن یا فلانور، در مجموعه مطالب «والتر بنیامین» در پروژهی پاساژها.
«فلانور» (Pérambulateur) در فرهنگ فرانسوی به معنای «پرسهزن» هست و به فردی اشاره داره که بدون هدف مشخص در شهر قدم میزنه و به مشاهدهی محیط پیرامونش میپردازه. این مفهوم در قرن نوزدهم، بهویژه در پاریس، شکل گرفت و به نمادی از تجربهی شهری مدرن تبدیل شد.
والتر بنیامین در «پروژهی پاساژها» به تحلیل عمیق مفهوم فلانور پرداخته و فلانور رو بهعنوان نمادی از پرسهزن شهری معرفی میکنه که با قدم زدن در خیابانها و پاساژهای پاریس، به مشاهده و تجربهی زندگی شهری میپردازه. فلانور در نگاه بنیامین، فردیه که با نگاهی کنجکاو و بیطرف، جزئیات زندگی شهری رو ثبت میکنه و بهنوعی میانجی بین شهر و ساکنانش هست.
بهعبارت دیگر، فلانور در آثار بنیامین، نمادی از نقد اجتماعی و فرهنگیه که با مشاهدهی دقیق محیط شهری، به درک عمیقتری از جامعهی مدرن دست پیدا میکنه.
شاید از وقتی روی نیمکت نشستید تا الان، سر و کلهی غازهای پاساژ سئول هم پیدا شده باشه!
نشونی: میدان شیخ بهائی، پاساژ سئول
از خروجیهای غربی پاساژ خارج میشیم و دیگه رسما وارد ده ونک و بخش «ونک مستوفی» میشیم. به قلب ده، یعنی میدون شهدای ده ونک میریم.
چسبیده به میدون، و در محوطهی قبرستون قدیمی ونک، «زورخانهی ونک» قرار داره؛ از معدود زورخانههای فعال شهر تهران که سال ۵۷ ساخته شده.
چند قدم جلوتر از میدان دهونک و پشت دیوار زورخانهی ونک و نردههای سبز رنگ کنارش، سنگ مزارهای شکستهای از توقفگاه ابدی آدمها به چشم میخوره. بهنظر میرسه چند ده ساله کسی اینجا دفن نشده و بعضی قبرها ۱۰۰ سالی از عمرشون میگذره. گذر زمان نوشتههای روی سنگها رو محو کرده ولی همچنان میشه تکاسمهایی رو تشخیص داد.
جا داره یادی کنیم از زندهیاد «جهانپهلوان تختی»، مرد اخلاق و فُتوّت، مایهی فخر تهران. اگر نقشهی پیاده باهاتونه، عکس آقا تختی در پشت نقشه به یادگار کشیده شده.
نشونی: ده ونک، میدان شهدای ونک
از شمال میدون ده ونک و خیابون صابری، رو به بالا میریم تا به ایستگاه دوازدهم، یعنی «باغ ایرانی» برسیم.
هرچند روی بخش بزرگی از باغهای مستوفی، دانشگاه الزهرای کنونی و فرح پهلوی سابق ساخته شده و ورود بهش بهراحتی امکان پذیر نیست، اما اینجا و در قلب دهونک، درهای یکی از باغهای قدیمی مستوفی الممالک به روی ما بازه؛ یعنی باغ ایرانی. جایی که در بهار (مخصوصا اردیبهشت)، به لالههای رنگارنگش شهرهست، و الان در مسیر پیادهگردی ما، جاییه برای استراحت، تنفس و بوییدن عطر خوش درختهایی که از دوران قاجار به جا موندن…
این باغ اسمش رو از معماری داخلش وام داره. عناصر باغهای ایرانی، در طراحی فضای این بوستان نقش اصلی رو ایفا میکنه؛ عناصری مثل حوض و آبراه، کوشکها و قرینگی.
چند دقیقهای در باغ ایرانی استراحت کنید؛ حالا ما پیادهگردها، میون دمی آسایش، با خودمون فکر میکنیم: «کاش میشد تو همه باغهای شهر، به جای برج، لاله کاشت!»
نشونی: ده ونک، خیابان صابری
از درهای غربی باغ خارج و به سمت پایین روانه بشید و از کوچهوپسکوچهها، خودتون رو به خیابون مجیدپور برسونید. در حین پایین اومدن، به چشم یک پیادهگرد و پرسهزن به اطراف نگاه کنید، ایستگاههای اول رو به خاطر بیارید… حالا تضاد بین سرپا و فربه بودن بخش مدرن ونک با بافت ده ونک، خیلی بیشتر به چشم میآد، نه؟
از کوچههای رو به غرب، میشه نماهای جالبی از برجهای محلهی اون طرف بزرگراه، یعنی سعادتآباد دید. در جایی از مسیر، برج میلاد از انتهای کوچهها معلومه و المانهایی از بافت محله، مثل شیروانی، سیم برق، کانالهای کولر و طبقات اضافه شده به خونهها، کادرهای عجیبی رو با برج میلاد میسازه.
حالا وقتشه دوباره به بافت مدرن شهر بگردیم.
آسهآسه پایین میآییم تا به خیابون کولیوند و یا به قول نقشههای قدیمی، خیابون «پشت کارخونهی شماره ۵» برسیم.
ده ونک قدمهای دانشجوها رو همیشه به خاطر داره، پس بیمقدمه، میریم سراغ دانشگاه امروز و کارخونهی دیروز!
همینطور که خیابونِ پشت کارخونه رو میریم جلو، نظرمون به دیوار بلند و تیرهای در سمت راست جلب میشه. پشت دیوارهای بلند دانشگاه الزهرا، خاطرات یه کارخونهی کلاهخود و ماسکسازی قدیمی، بر روی باغ مستوفی، جا خوش کرده؛کارخونهای که یادگار آلمانها در سالهای پُرالتهاب جنگ جهانی دومه! کارخانهای مرموز از دههی بیست و سی شمسی که کمتر اطلاعاتی ازش بیرون اومده.
پشت این دیوارها،داستانهای زیادی برای گفتن و شنیدن هست؛ از جمله قصهی آرامگاه مرد آبادگر تهران، میرزاحسن مستوفی الممالک و واگن قدیمی قرمز رنگِ توی محوطه!
نشونی: خیابان مجیدپور، نرسیده به کوچهی چمران
از خیابون کولیوند، همینطور که احتمالا تضاد بین کوچه باغها و برجهای خیابون شیخ بهائی گرم و سردتون کرده، خودتون رو به میدون شیخبهایی برسونید تا از ابتدای خیابون ونک یا همون «جاده ونک»، مسیرمون رو ادامه بدیم. خیابون ونک رو به داخل برید، به تقاطع کردستان که رسیدید، با گذر از پل عابر دوباره در امتداد خیابون ونک قراربگیرید. جایی که خاطراتش گره خورده با درایوین سینما!
اگر زمینِ زیرِ پاساژ «آینهی ونک» دهان باز کنه و تاریخش رو بازگو کنه بهتون میگه که روزی این جا، محل خوشگذرونیِ طبقهی مرفه و ماشینسواری بود که با ماشینهای لوکسشون به دیدن یکی از درایوین سینماهای مدرن ایران اومده بودن. این سینما، با امکانات ویژهاش، هنوز هم در خاطره کسایی که تجربهاش کردن جا داره و از مهمترین نمادهای تجدد تهرانه!
اما آخر قصههای تهرانهای قدیم، معمولا شاد نیست؛ مثل قصهی درایوین سینما ونک که یک شب بعد از ثبتِ آخرین لحظههای خوشی، گرفتار آتش شد و مثل خیلی از سینماهای دیگهی شهر به خاطرهها پیوست. حالاکه سینمایی نیست، ما پیادهگردها، دلمون رو با دیدنِ تابلوی قدیمی عکاسی در اون حوالی خوش میکنیم و راهمون رو ادامه میدیم.
کمی جلوتر، یک حجم آجری با ردیف پنجرههای کشیده و افقی دیده میشه. اگر که روزی خاطرهها در این بخش از شهر روایت بشن، بخشی از خاطرات اهالی شهر و به ویژه این محله، مربوط به مرکز شیک و جدیدی به نام «پاساژ ونک» میشه. پاساژی که دو سال بعد از انقلاب ساخته شد و آخرین نفسهای معماری مدرن تهران رو میشه در فرم، نما و نقشههاش دید. از سال ۱۳۶۰ تا الان، از روزهای جنگ تا به امروز، ذهن پاساژ پر از حرفهای نگفتهاست!
نشونی: خیابان ونک، قبل از چهاراه کار و تجارت
در خیابان ونک جلو میآییم و دیگه وقتش میرسه ک یادی کنیم از «فریدون آو» و «گالری/ویترین شماره ۱۳» که از سال ۱۳۶۳ تا دههی ۸۰، به عنوان یکی از اولین گالریهای مستقل بعد از انقلاب در همین خیابون ونک قرار داشت. فریدون آو، نقاش ،مجسمهساز، نمایشگردان و مجموعهدار ایرانی، از شاخصترین هنرمندان معاصر مملکته که در این بهار، از پرکارترین فعالین صحنهی هنری ایران هم شناخته میشه. جناب آقای آو با انتخاب و هنرگردانی سه نمایش اصلی در گالری سو (نمایشگاه نوروزی)، گالری باوان (برای نوروز ) و گالری جاوید (برای روز نو) در نوروز ۱۴۰۴ و نمایش آثارش در آرتمارت آستین در نوفل لوشاتو و آرت سنتر کامرانیه، در جای جای شهر اثری از خودش به جا گذاشته. پوستری که در پشت نقشهی پیاده قرار داره، پرترهای ازفریدون آو رو هم در میون داره که بهپاس فعالیتهای فراوونشون از دیروز تا امروز، روی نقشه قرار گرفته.
حالا وقتشه ونک رو از کوی لیلی بالا بریم: «تقدیمی؛ کتابفروشی دیروز و امروز»؛ این چیزیه که روی تندیس ایستگاه بعد حک شده.
مجسمهای به جا مونده از اوایل دههی ۸۰، با چشمان بسته و لبخند ملیح؛ مشابه تندیسهای بودا. کتابفروشی دیروز و امروز، در دههی هشتاد برای دانشجویان دانشگاه الزهرا و اهالی محله، مکانی ویژه بود، پاتوقی برای قرارها و خرید کتاب. مغازهی کتابفروشی دیروز و امروز، با اون پلههای مارپیچش، مرجعی بوده برای کتابهای فرانسوی.
جالب اینجاست که آقای «ساسان افشار» در زمان مدیریت کتابفروشی، فضای درنگ و استراحت کنار مغازه رو خودش با مجسمهها، نیمکتها، کشیدن پرچین و گذاشتن ساعت بزرگی در جلوی مغازه فراهم کرده و کنجی امن رو در وسط شهر شکل داده بود؛ کنجی که تا به امروز محل استراحت بچههای «رستوران کنزو» در همون نزدیکیه.
نشونی: خیابان خدامی، ابتدی کوچهی لیلی
ایستگاه آخر ما، هتلی با قدمتی پنجاه ساله!
آخرین بلندمرتبهی این مسیر، «هتل هما» با اسم قدیمی «شرایتون» از مجموعه هتلهای زنجیرهای به همین نام، دهههاست که شبیه به یک صفحهی عمودی شطرنج، تکههایی از آسمون تهران رو در پنجرههای مربعیش قاب میکنه.
این هتل در سال ۱۳۵۲ و با طراحی معمار مطرح آمریکایی، «ولتون بکت» و زیر نظر شرکتش، Welton Becket & Associates ساخته شد. هتل هما هم بخشی از پروژهی بزرگی بود که قرار بود تهران رو تبدیل به شهری لوکس و جهانی کنه. اون رویاها محقق نشد اما هنوز که هنوزه، هر وقت کسی میگه «هتل هما»، انگار صدایی آروم زمزمه میکنه:«من هتل شرایتون هستم. یکی از یادگاران مهم معمار آمریکایی، ولتون بکت»!
نشونی: خیابان خدامی، پلاک ۵۱
مسیر پیادهگردی ونک به پایان رسید، از باغهای ویران تا ایرانسکنا و گارنی، از زمینهای کشاورزی تا ساختمونهای اداری… اینجا، میون کلافِ کوچهها و خطوط کشیدهی برجها، مفهومی پنهانه؛ مفهوم سادهی «گذشتن و رفتنِ پیوسته». گذشتن از روزگاری که ارامنه، آبادانی رو این اراضی آوردن، رفتن به دوران باشکوه برجهای مدرن و سرککشی به تهران مدرن دههی ۵۰ شمسی، دیدن تایپوگرافیها و فرمهای معمارانه، که همه با هم، لایههای گوناگون ونک دیروز و امروز رو ساختهان؛ لایههایی که جزء جداییناپذیر هویت محله هستن و برای ما پرسهزنها و پیادهگردها، تکهای دیگه از پازل روایت شهر رو کامل میکنن.
دیگه وقتشه به نزدیکترین شعبهی قهوهی لمیز، یعنی لمیز ونک (واقع در بالاتر از میدون ونک، خیابون شریفی) سری بزنیم و خودمون رو به یک «موس دوبی چاکلت» با «پرشین لاته» مهمون کنیم، عکسهامون رو مرور کنیم و از خودمون بپرسیم: «این همه زمان کجا رفت»؟
تبریز، به کبابش مشهوره جدیدترین رستوران آواپلت یعنی «پِ کباب»، اومده تا مزههای قدیمی رو…
به فصل سلطنت کافههایِ دارای فضای سبز رسیدیم و آشپزخونهی مجموعهی «ریشه ۲۹» در فرشته…
نوروز امسال، یعنی ۱۴۰۴، تصمیم گرفتیم همونطور که در تولید محتوای دیجیتال فعالیم، سرکی هم…
در طبقهی همکف بنای سربهفلک کشیدهی «فَرمِهر» در محلهی دربند، «فود پارک کربن» شروع به…