برای اینکه در تعطیلات نوروز، حتی یک روز هم بدون پیشنهادهایی برای پر کردن اوقات فراغت نگذره، نسخهی دیجیتال نقشهای پیاده در نوروز ۱۴۰۴ رو به صورت پیدیاف قابل دانلود براتون گذاشتیم تا همیشه به همراه داشته باشید!
خیابون ویلا، علی الخصوص ویلای جنوبی (واقع در حد فاصل بلوار کریمخان تا خیابان انقلاب) رو میشه به عنوان یک پاتوق تازه و نوظهور در شهر دید. چگونگیِ رسیدن این خیابون به موقعیت کنونیاش رو میشه در عوامل متعددی جست؛ از جمله تعامل محله با مهاجران خارجی در دوران پیش از انقلاب که در شکلگیری فضاها و مراکز خدماتی و تفریحی گوناگون و همینطور تعیین رویکرد اهالی به شکلگیری فضاهای تازه و متنوع نقش داشت. یک عامل دیگه رو میشه نزدیکی ویلا به پاتوقهای امروزی مرکز شهر (از جمله خیابان سنایی، خیابان میرزای شیرازی و خیابان ایرانشهر) دونست. این جغرافیا، خیابون نجاتاللهی کنونی رو به انتخابی ایدهآل برای تبدیل شدن به محلهای پر رشد و رونق و یکی از مقاصد کلیدی وقتگذرانی قشر تاثیرگذار شهری بدل میکنه.
حضور مردمانی از ادیان و ملیتهای گوناگون (از جمله زرتشتیان، ارامنهی بازمانده از نرگاقت و خارجیهایی که در دوران جنگ جهانی دوم در تهران سکونت گزیدن)، در توسعهی خیابون ویلا بسیار حائز اهمیته چرا که مردم به تناسب پیشینهشون و همینطور نیازها و مطالباتشون از زندگی شهری، دست به ایجاد فضاهای گوناگون و مراکزی برای ارائهی خدمات متنوع زدن و به پویایی خیابون کمک کردن.
نکتهی مهم دیگه، باز هم به تعامل ویلا با جهان ارتباط داره؛ خیابون ویلا سفارتخانههای متعددی داشته (هند، مراکش، یوگسلاوری، نوروژ، اسپانیا، چک، لبنان، استرالیا و برزیل که از میان اینها، امروزه فقط سفارت لبنان در این حوالی به جا مونده.) و به همین خاطر، دفاتر هواپیمایی، رستورانها، هتلها و فروشگاههای صنایع دستی که بعضا تا به امروز پابرجا هستن، از گذشته در این خیابون جایگاه مخصوص خودشون رو داشتن.
در این مسیر، یادمانهایی از حضور مهاجران، ساکنین خارجی و مردمانی از ادیان و خاستگاههای گوناگون در این خیابون رو مرور میکنیم و به مظاهر زندگی مدرن در گذشته و اکنونِ این خیابون سر میزنیم تا در نهایت، بتونیم درک کنیم که چطور خیابون ویلا بعد از دوران شکوفایی و رونقی که در دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی تجربه کرد، باری دیگر در سدهی جدید، در مسیر تبدیل شدن به یک پاتوق شهریه.
۱. کلیسای سرکیس مقدس و خلیفهگری ارامنهی تهران

مسیرمون رو از گل سرسبد و وجه ممیزهی خیابون ویلا شروع میکنیم، یعنی «کلیسای سرکیس مقدس» یا «کلیسای جدید ارامنهی تهران».
احتمالش وجود داره که شما هم از جلوی کلیسا عبور کرده باشید و در نیملای اون وسوسهتون کرده باشه که سرکی به داخل بکشید، نگهبان هم بهتون گفته باشه که میتونید از کلیسا بازدید کنید ولی نباید عکس بگیرید. هرچند که بدون تصویر هم، حال و هوای روحانیِ این فضای عبادی در دل شهر هم به خاطر میمونه. در اون بازدید کوتاهتون از کلیسا، دور از ذهن نیست که بانویی رو در حال روشن کردن شمع و نذر و نیاز دیده باشید و صدای موسیقی کُر کلیسایی در گوشتون پیچیده باشه.
کلیسای سرکیس مقدس، نام کلیسای جدید ارامنه رو به دوش میکشه، چرا که پیش از افتتاح این مکان مقدس با حضور هزاران نفر از ارامنه در اوایل دههی ۵۰ شمسی، مقر اصلی ارامنهی تهران در کلیسای مریم مقدس واقع در خیابون میرزا کوچکخان جنگلی و در حوالی سی تیر بود.
آقای «یوگینا (اوژن) آفتاندلیانس»، معمار مسئول این پروژه که طراحی کلیسا توسط دفتر معماری ایشون صورت گرفت، یکی از معماران مطرح و عضوی از جامعهی ارامنهی ایران بود و ردپای طراحیهای اون، تا به امروز در شهر پابرجاست؛ از جمله تالار رودکی و تالار فرهنگ در خیابون حافظ، سینما گلدنسیتی (فلسطین کنونی)، نخستین ساختمانهای فرودگاه مهرآباد و بناهای متعدد دیگه…

واقع در ضلع جنوبی محوطهی کلیسا، «ساختمون خلیفهگری ارامنه»ست؛ نهادی که مسئولیت ادارهی امور ارمنیهای تهران رو بر عهده داره و جای پای این نقطه از شهر رو به عنوان پایگاه ارامنه، محکم میکنه. از خیابون «اَمانی»، میشه رخ و نمای یکپارچه و سادهی اون رو به طور کامل مشاهده کرد.
نشونی: تقاطع خیابان کریمخان و نجاتاللهی
۲. قنادی لرد

از جلوی تابلوی قدیمی «گذر صنایع دستی»، طرح شکستخوردهی شهرداری برای تبدیل این خیابان به یک گذر پیادهمحور و سنگفرششده عبور میکنیم، میریم اون دست خیابون ویلا و نبش بنبست «چلیپا» که نامش با همسایهی روحانیاش به خوبی همخونی داره، قنادی لُرد رو میبینیم. در همون روز افتتاحیهی پنج هزار نفریِ کلیسا، قنادی لرد کیکی به شکل کلیسا آماده کرد که طبق گفتهها، تحسین همگان رو برانگیخته بود!
مالکیت ساختمون قنادی و طراحی اون، توسط افراد زرتشتی صورت گرفت، اما تبدیل شدن اون به قنادی لرد، ماحصل آشنایی لئون هارتونیان و آنیک میلیان بود که در کافه قنادی فردوسی کار میکردند؛ قنادی که زمانی، انتخاب اول اشخاص سرشناس برای سپردن مسئولیت خطیر تهیهی کیکهای عروسی و مناسبتهای مهم بود.
نشونی: خیابان نجاتاللهی، نبش بنبست چلیپا، پلاک ۱۸۶
۳. ساختمان میراث فرهنگی استان تهران

موقع پیادهگردی در خیابون ویلا، چند تم کلی رو میشه شناسایی کرد؛ حضور جامعهی ادیان گوناگون به ویژه مسیحیان و همچنین ملیتهای متفاوت، کافهها و فضاهای فرهنگی در حال ظهور و البته، ردیف مغازههای صنایع دستی که تا ابتدای خیابون و کریمخان شروع میشن و تا نزدیکی انقلاب ادامه پیدا میکنن. کمی از شکلگیری هستهی مسیحیت در این خیابون گفتیم، قراره جلوتر هم از فضاهای نوظهور بگیم اما پای صنایع دستی ایران چطور به این خیابون باز شد؟

در مقدمه، گفتیم که خیابون ویلا در دهههای طلایی رشد و توسعهی تهران، یعنی دههی ۴۰ و ۵۰ شمسی، منزلگاه سفارتخونههای پرشماری بوده. هر محله یا خیابونی که تبدیل به راستهای برای قرارگیری سفارتخونهها و دارای جریان ثابتی از خارجیهایی باشه که از اون سمت و سو عبور میکنن، میشه پاتوقی برای شکلگیری هتلها، رستورانها، بارها و کلوبها (در تهران اون دوره) و البته، مغازههای صنایع دستی.
قرارگیری ساختمون میراث فرهنگی استان تهران در راستهی خیابون ویلا، به نحوی به تمام مغازههای ریز و درشتی که بعضیهاشون از دههها پیش، حتی چیدمان مغازهشون هم عوض نشده، سامون میده. در این دوره که تنها سفارتخونهی لبنان در این خیابون باقی مونده و البته اون هم همتای جدیدی در ولنجک پیدا کرده، قرارگیری ساختمون میراث فرهنگی در خیابون نجاتاللهی، به حضور این همه فروشگاه صنایع دستی در این خیابون، یک جور منطق میبخشه؛ انگار که میشه این مکعب آجری با پنجرههای کرمرنگ و انحنادارش رو راهبر تموم اون مغازههای کوچک و بزرگ صنایع دستی دونست.
در طبقهی همکف و زیرزمین ساختمون میراث، یک مغازهی صنایع دستی بزرگ جا خوش کرده که به بیان عدهای، اولین فروشگاه صنایع دستی تهران و ایرانه. میتونید سری به این مغازه بزنید، خاتمکاریها و میناکاریها رو در طبقهی همکف و رومیزیهای قلمکاری رو در زیرزمین از نظر بگذرونید و گوشهی چشمی هم به جزئیات طراحی فضای مغازه داشته باشید.
معمار این بنا، یکی از طراحان اصلی دفتر «فرمانفرمائیان»، یعنی آقای «فرخ هیربد» بوده که در در نیمهی دوم دههی ۴۰ شمسی، این نشونهی دوم خیابون ویلا رو بنا میکنه.
روبروی هیبت آجری ساختمان میراث، به یک مغازهی آجری میرسیم که روی سردرش، مهر «صنایع دستی اسپریس» خورده، ولی اگه در میونهی دههی نود اهل کافه رفتن بوده باشید، احتمالا اینجا رو با نام کافه اسپریس به جا میآرید؛ جایی که معمار اون، آقای هومن بالازاده، از طریق بازی هنرمندانهای با آجر، نمای ساختمون میراث رو قرینه کرده و البته، تا داخل مغازه هم این بازی رو ادامه داده متریال آجر رو زمین نذاشته. جالبه بدونید که در دورهی طلایی تهران، اسپریس یک فروشگاه کارتفروشی بوده. در اون زمان، کارتفروشیهای پرشماری در خیابون ویلا به چشم میخوردن تا خارجیهایی که پیشتر هم بهشون اشاره کردیم، بتونن برای خانواده و عزیزانشون در وطن، کارت پستال ارسال کنن.
بگذریم؛ ادامهی مسیر، انتظار ما رو میکشه.
نشونی: خیابان نجاتاللهی، بین خیابان ارشاد و بنبست زمانی
۴. پروژهی شاملو

با سرازیری دلپذیر خیابون، مسیرمون رو به سمت جنوب ادامه میدیم تا به خیابون خسرو برسیم. جایی که خاطرات و آمد و شد زیادی رو در خودش جا داده و یکجورهایی، آغازگر تم «فضاهای نوظهور» در این حوالی بوده؛ البته مقصود از نوظهور، بازیابی کارکرد یا تغییر کاربری فضاها بوده و این، رستورانها و مغازههای قدیمی هستن که روایتشون ادامه پیدا میکنه و با بازسازی و خلاقیت، میزبان قصههای تازه میشن.
در کنار حضور بنای سفید و متاسفانه خاموش «نبشی سنتر» و «کافه تهرون» (کافه مِوون کنونی) در خیابون «خسرو»، در تقاطع این خیابون با ویلا، یک بنای آجری دیگه با بالکنها و قوسی که تیزیِ تقاطع دو خیابون رو مهار میکنه، نگاهمون رو به خودش جلب میکنه.
مشهوره که که شاعر و روزنامهنگار پرآوازهی ایرانی، «احمد شاملو»، مدتی در این خونه زیسته و شعر «آیدا در آینه» که در وصف همسرش، «آیدا سرکیسیان»، سروده رو ابتدا روی دیوار این خونه نوشته. این صحبتها، تا مدتها آمیخته با افسانه و خیالبافی بود و مدرکی دال بر صحت و سقمش وجود نداشت، هرچند که امروز، از بابت حقیقت داشتن این روایت، مطمئن هستیم. همینطور، سالها بیم گرفتن مجوز گودبرداری و تخریب این خونهی مرموز میرفت؛ حتی چارچوب و قاب پنجرهها هم برداشته شده بود و حفرههای پنجرهها، مثل چشمخانههایی خالی، نظارهگر خیابون بودن. اما ورق برگشت و تصمیم مالک جدید ساختمان، بر این شد که این ساختمون، به فضایی عمومی و یادبودی برای احمد شاملو تبدیل بشه و این روزها، دفتر معماری «نکست آفیس» به مدیریت «علیرضا تغابنی»، در حال پوشاندن جامهی حقیقت به تن این رویاست.

اگه قبلتر هم از جلوی این ساختمون عبور کرده باشید و الان بتونید گذشتهاش رو با امروزش مقایسه کنید، متوجه میشید که راهپلهای گردابگونه و مارپیچ، به ساختمون الحاق شده و حیاط خونه رو طبقاتش متصل میکنه؛ پلکانی که به بیان مستندات نکست آفیس، همچون «موجودی عصیانگر به بیرون جهیده» و حول دیوار آیدا، همون دیواری که روزگاری خط شاملو روی اون حک شده، بنا شده. این پلکان، مثل «ستون فقراتی مفهومی برای اتصال فضاها به همدیگه» میمونه.
در این پروژه که قراره «حیاط و بام به صورت پلازاهایی مینیاتوری به عرصههای عمومی شهر ملحق میشوند»، کارکرد موزه، کافه، کتابفروشی، گالری و تماشاخانهای روی بام دیده شده. با «حیاطی که به روی گذر عمومی گشوده میشه» و «فضای جمعی بام» که میشه بر فراز اون، «به تماشای شهر همچون ابژه» نشست، به نظر میرسه که در خیابون ویلا، یک نقطهی داغ فرهنگی در حال شکلگیریه که در صورت به ثمر نشستن و پیشروی به نحو تعیین شده، میتونه سرنوشت و وضعیت ویلا رو به کل تغییر بده.
نشونی: ضلع جنوبی تقاطع خسرو و نجاتاللهی
۵. خانهی اندیشمندان علوم انسانی

کافیه تنها یک کوچه پایین بریم تا به خیابون سپند و «خانهی فرهنگ و هنر سپند» که یک ویلای هفتاد سالهست برسیم؛ ویلایی که امروزه با کافه، رویدادها و یک فروشگاه هنری کوچک، به حیات خودش ادامه میده و بخشی از شبکهی فرهنگی شهر شده.
بذارید کنجکاوی، بهتون خط بده؛ در دنبالهی غربی همون خیابون که به خیابون «آبان» (عضدی کنونی) میرسه هم به «قنادی هانس» برمیخوریم که از دههی ۳۰ شمسی تا امروز، عطر شیرینی رو روونهی بنبست «عقیلی» و خیابون آبان میکنه.
بعد از کمی کنجکاوی و سرک کشیدن به کوچه پسکوچهها، نوبت میرسه به ایستگاه بعدی ما، که بعد از خیابون سپند و در تقاطع ویلا و ورشو واقع شده….
ردپای معماران ارمنی بر سرتاسر خیابون ویلا به جا مونده و تا به امروز، به داستان شهر غنا میبخشه. در ایستگاه پنجم هم نوبت میرسه به «پُل آبکار»، معمار خانهای که امروزه، مقر خانهی اندیشمندان علوم انسانیه که سال ۱۳۹۰ فعالیت خودش رو شروع کرده.


احتمالا «مجلهی بخارا»، یکی از قدیمیترین مجلههای فعال، مستقل و خواندنی فارسی در زمینهی فرهنگ و هنر باشه. این مجله از سال ۱۳۷۷ تا به امروز، به سردبیریِ آقای «علی دهباشی»، فعالیت کرده. سلسله رویدادهای «شبهای بخارا» هم سالهاست که همینجا، در خانهی اندیشمندان علوم انسانی برگزار میشه؛ رویدادهایی که سهشنبهشبهای پرتعدادی، دلبستگان فرهنگ و هنر رو به ویلا و ورشو کشونده. شب نجف دریابندری، شب غلامرضا تختی، شب ابن عربی، شب ایران و هند، شب ادبیات اتریش و سوئیس، شب پردهخوانی… این خونه میزبان رویدادهای نکوداشت، معرفی کتاب، کارگاه، همایش و نشستهای بیشماری بوده و تا به امروز هم اتفاقهای در جریانش رو از طریق الصاق کردن پوستر و بروشور به ویترین شیشهای کوچکی در جدارهی ساختمون (به سمت خیابون ویلا) اطلاعرسانی میکنه.
نشونی: تقاطع خیابان نجاتاللهی و ورشو
۶. گالری و شهر کتاب ایرانشهر

«شهر کتاب ایرانشهر» قطعا یکی از دنجترین شهر کتابهای شهره که سالهاست در انتهای یه کوچهی مسکونی و آروم، نشسته؛ خیلی پیش از اینکه خیابون ویلا در مسیر رشد و درخشش امروزش قرار بگیره.
از حیاط باصفاش عبور کنید و وارد این ویلای دو طبقه بشید. شایعه که نام «ویلا»، به خاطر تعدد منازل ویلایی به این خیابون داده شده که خب با عقل هم جور درمیآد، اما روایت دیگهای هم وجود داره که این نام رو به تاجری ایتالیایی نسبت میده که بار کاشی و سرامیک به این خیابون میآورد.

علی ای حال…

وارد این ویلا در خیابون ویلا که بشید، در سمت راستتون هم «گالری ایرانشهر» رو میبینید که تا عید ۱۴۰۳، فضایی در خیابون آبان (عضدی کنونی) داشت. در این جای نسبتا جدید هم، گالری ایرانشهر پویایی و تنوعی که در این ۹، ۱۰ سال، امضاش بوده رو حفظ کرده؛ به همین خاطره که در این فضا، هم نمایشهایی با محوریت دیزاین کاربردی میبینیم و هم چیدمانهای گروهی هنر تجسمی.
شاید بشه به همسایگی گالری ایرانشهر با شهر کتاب محله، به چشم قدمی دیگه در راستای شکوفایی خیابون ویلا نگاه کرد؛ دو مرکز و پاتوق فرهنگی و هنری، درست در کنار هم…
حالا که هوا خوبه، میتونید روی صندلیهای توی محوطه بنشینید، کتابی که خریدید رو تورق کنید و از هوای بهار و آرامش کوچهی ششم، لذت ببرید.
نشونی: خیابان نجاتاللهی، انتهای کوچهی ششم، پلاک ۱۵
۷. رستوران پارت (باواریا سابق)

«رستوران باواریا» و «گالری صنایع دستی پارت»؛ این دو در کنار هم، رستوران پارت کنونی رو شکل میدن. بله؛ پلاک ۴۰ خیابون «نوویلا» یا همون اراک کنونی که امروزه نقطهای داغ برای دیدن و دیده شدنه، ابتدا، برو و بیا و رونق بسیار، سپس دههها خاموشی و بعد یک بازسازی سنگین رو تجربه کرد تا دوباره به عرصهی فضاهای شهر برگشت. ولی این ماجرا چطور اتفاق افتاد؟
قصهی این مکان از اینجا شروع میشه که روزی روزگاری، در زمان حکومت رضاشاه پهلوی، زنی روستبار به نام «هلن» و نظامی کارکشتهای به نام «علیار بِیگ» که جایی در مسیر زندگیش، استاد محمدرضا پهلوی در دانشکده افسری هم بوده، در پاریس به هم میرسن و شیفتهی همدیگه میشن، به هم میپیوندن و به دعوت شاگرد قدیمی علیار، در زمانی که شاه ایران شده بود، به ایران میرن.

در ایران سر و کارِ این زوج به مکانهایی میافته که باعث میشه دورشون رو حلقهای از آشنایان پرنفوذ و برندهای مشهور اون زمان بگیره. این زوج با کمک شریکی، رستورانی رو در خیابون اراک راهاندازی میکنن؛ جایی که قبلتر هم رستورانی درش فعال بوده. نام «باواریا» از همون رستوران قبلی باقی میمونه و بعد از بازسازی، شبهای شلوغ و طولانی این رستوران تازه که پاتوقی برای شاه و وزیر و وکیل بوده، راه میافته. هر شب سینیهای کباب قفقازی، کاسههای کرم کارامل و جامهای شراب مرغوب بوده که تا پاسی از شب دستبهدست میشده و کمکم باواریا تبدیل شد به رستورانی پرطرفدار و جایی برای دیده شدن. یکی از روایتهای معروف باواریا، اینه که پادشاه یونان هم در این رستوران دندونی بر کباب زده!
با رخ دادن انقلاب سال ۵۷، نزدیکیِ گردانندگان رستوران با خانواده سلطنتی و سرو مشروبات، اینجا رو توی لیست سیاه قرار میده و تخریب باواریا رو نتیجه میده؛ و در آخر بسته شدن رستوران میشه عاقبت پلاک ۴۰. هلن و علیار هم جداگونه از ایران میگریزن و هر کدوم در نقطهای فوت میکنن.
حتما کافهی «شِنُفدیدارجای» رو میشناسید؛ چندین دهه بعد از قصهای که براتون تعریف کردیم، زوج دیگهای به نامهای فائزه و سهیل که کافهی پر رفتوآمد شِنُفدیدارجای رو میگردوندن و بهخاطر همهگیری کرونا ناگزیر کافه رو تعطیل کرده بودن، در سال ۱۴۰۰ این مکان رو پیدا میکنن و باواریا در مسیر تبدیل شدن به شنفدیدارجای جدید قرار میگیره. از همون بهار ۱۴۰۱ تا زمستون ۱۴۰۳، بازسازی فضا جریان پیدا میکنه تا رستوران پارت، به شکل امروزی خودش برسه.


این روزها، پارت با بشقاب ریزوتو با مرغ پرتقالی، سالاد روس، بیف استراگانوف، و «شنیتسل از باواریا»، میتونه نقطهای برای مکث و درنگ، صرف یک وعدهی دلچسب و سکویی برای پریدن به ایستگاه بعدی پیادهگردی در خیابون ویلا باشه!


نشونی: خیابان نجاتاللهی، خیابان اراک، پلاک ۴۰
۸. رستوران فرید

در خیابون ویلا، اتفاقها، کوچه به کوچه میافتن! برای همینه که درست یک کوچه پایینتر از خیابون اراک و رستوران باواریا، به کوچهی صارمی میرسیم و صارمی غربی (یا رودسر)، یعنی اون دست خیابون ویلا، مقصد ماست!
پیش از رخ دادن انقلاب، در این کوچه، «بار ویلا» و چندتا سفارت، درست بغل سالن ماساژ تهران که بعدها به رستوران فرید تبدیل شد، قرار گرفته بودن. البته که از میون این مکانها، تنها رستوران فریده که از سال ۱۳۳۵ تا کنون، به حیات خودش ادامه داده و با سقف و صندلیهای چوبی، ظاهری مشابه با قدیمش رو حفظ کرده.
آقا فریدِ ماجرا، جناب «یدالله فتحی» نام داشته که سرآشپز معروفی بوده و ارتباطاتی هم با دربار داشته. رستوران فرید که چیدمان قدیمیاش رو تا حدود زیادی حفظ کرده، منویی به زبان فرانسه داشته و غذاهای فرانسوی سرو میکرده. احتمالا اگه وارد فضا بشید و باب مکالمه رو با گارسنهای باتجربهی فرید باز کنید، خاطرات جالبی به گوشتون خواهد خورد.
وقت گذروندن در کوچهی صارمی واقعا جالبه؛ چرا که وقتی واردش میشید، میتونید تصور کنید که پلاک اول کوچه سفارت سابق لبنان، پلاک دوم سفارت سابق برزیل (که بعدها تبدیل به اولین سالن ماساژ تهران و بعد، رستوران فرید شد)، پلاک سوم بار ویلا و پلاک چهارم سفارت مراکش بوده. پس احتمالا بد نباشه که نوکی به دانمارکیهای «شیرینی دانمارکی» در اون دست خیابون بزنید تا بهتون انرژی بده و قوهی تخیلتون رو تقویت کنه!
نشونی: خیابان نجاتاللهی، خیابان رودسر/صارمی غربی، پلاک ۳۹
۹. ساختمان سوئیس ایر


بعد از فرید و دانمارکی، دیگه به تخت جمشید (خیابون طالقانی کنونی) میرسیم؛ حد فاصل طالقانی تا انقلاب، تعداد زیادی آژانس و دفتر هواپیمایی وجود داشته و داره. از پن امریکن و سوئیس ایر تا هواپیمایی بینالمللی پاکستان و کویت و ژاپن. ضلع جنوب غربی تقاطع ویلا و تخت جمشید، ساختمونی سر به فلک کشیده رو میبینیم که روزی، روزگاری، خطوط هواپیمایی سوئیس یا سوئیس ایر در اون دفتر داشته. اون کرکرههای بیروحی که همکف این ساختمون رو از تیررس خیابون پنهان کردهان، جای یک ورودی باز و وعوتکننده و پنجرههای شیشهای رو گرفتن که زمانی، لابی دفتر این هواپیمایی در تهران بود و مبلمان سبک رتروی اون، از خیابون هم به چشم میاومد. درست بغل هواپیمایی، سفرهخانهی شبستان رو میبینیم که در گذشته، محل «رستوران میرابل» بوده. بله؛ همین سردر سنتی سفرهخونه که پله میخوره و ما رو به زیرزمین هدایت میکنه، محل یه رستوران تاریک و آروم بوده.

جالبه که سه ضلع از چهار ضلع این تقاطع، با ساختمونهای بلندمرتبهی بانک (تجارت) و هتل (هویزه) و هواپیمایی (سابق) پر شده. گذشته و امروز این خیابون با هم گره خورده و ترکیبی از نهادهای مدرن شهری رو میشه در همین چهارراه دید.
نشونی: ضلع جنوب غربی تقاطع خیابان نجاتاللهی و طالقانی
۱۰. پذیرشگاه مهربان جمشید پارسایی

سه تم خیابون ویلا که یادتون هست؟ حضور ادیان و ملیتهای گوناگون، محکم بودن جای پای این خیابون به عنوان قطب صنایع دستی و میزبانی از فضاهای نوظهور.
بعد از رد کردن تقاطع مدرن تخت جمشید و ویلا، وقتشه که دوباره عینک تنوع ادیان و کیشها رو به چشم بزنیم و دوتا از نقاط مهم برای زرتشتیان که در خیابون ویلا واقع شده رو بررسی کنیم. اول از همه، «پذیرشگاه مهربان جمشید پارسایی» که به عنوان سکونتگاهی موقتی برای زرتشتیانی که گذرشون به این شهر میافتاد، فعالیت میکرد. مدتیه که این پذیرشگاه به انجام تعمیرات نیاز پیدا کرده و سقف چوبیاش که از سال ۱۳۲۱ پابرجاست، نمیتونه در شرایط فعلی، امنیت رو برای مسافران تامین بکنه و به همین خاطر، درهاش بسته شده. البته همچنان میشه کاشی آبی سردر پذیرشگاه رو از نظر گذروند و در صورت باز بودن درها، نگاهی به محوطهی کلیاش انداخت و خاطرجمع بود که تا دنیا دنیاست، نام، همین نامه و کاربری هم همچنین؛ چرا که «روانشاد ارباب مهربان جمشید پارسایی»، موقع اهدا این بنا به انجمن زرتشتیان تهران، شرط کرد که ساختمونهای احداث شده در این نقطه، به مدت هزار سال به امور خیریه اختصاص پیدا کنن و خب، این زمان درازیه!

نشونی: پایینتر از تقاطع نجاتاللهی و طالقانی، جانب غربی خیابان، نرسیده به بنبست باقر
۱۱. خانهی فرهنگ و هنر زرتشتیان

همین الان که روبروی پذیرشگاه هستید، اون دست خیابون، یعنی سمت شرق رو ببینید. ساختمون آجری دوطبقهای به چشمتون میخوره که «خانهی فرهنگ و هنر زرتشتیان» در اون مشغول به کاره؛ جایی که از سال ۱۳۸۹ تا به الان، محل برگزاری جشنها (مثل مراسم گاهنبار یا گهنبار)، نمایشگاهها، کارگاهها و کلاسهای فرهنگی و هنری و مهارتی گوناگونی برای افراد کیش زرتشت و به خصوص کودکانه.


نشونی: جنوب تقاطع نجاتاللهی و بیمه
۱۲. گالری بورگز

ویلا رو بندازید به طرف پایین تا برسید به یک تقاطع پراهمیت دیگه؛ یعنی ویلا و ثریا. باز دوباره سر و کارمون با ضلع جنوب غربی یک تقاطع مهمه؛ جایی که یک ساختمون دو نبش با بالکنهایی ساده اما دلباز، چشممون رو میگیره. در دههی ۴۰ شمسی، اینجا محل «گالری بورگز» بود.
عکسی از گالری بورگز وجود داره که در اون، «فرح پهلوی» محو تماشای یک اثر هنری نصب شده روی دیواره. در اون دوره، حضور عضوی از خاندان سلطنتی و به خصوص، فرح پهلوی که دستی بر آتش فرهنگ و هنر داشت، به سرعت باعث رونق گرفتن فضاهای هنری میشد؛ از جمله گالری بورگز.
نوشتهها از این گواهی میدن که بورگز، که به ایتالیایی «بورگِز» و به فرانسوی «بوغژِز» خونده میشه، اقتصاد هنر رو به معنای امروز اون، در ایران به جریان انداخت؛ اصولا معنای این واژه، ریشه در ثروت و ثروتمندی داره. اشراف و اروپاییان به این گالری سر میزدن و کارهای هنرمندان ایرانی رو میخریدن؛ بورگز، به مثابه سکوی پرشی برای هنرمندان ایرانی بود که به جهان معرفی بشن، کارهاشون در مجموعههای ارزشمند اروپاییان و خاندان سلطنتی جا خوش کنه و آثارشون قیمت بگیره.
ایران درودی، لیلی متیندفتری، هانیبال الخاص، بهجت صدر، پرویز تناولی، سهراب سپهری، ژازه تباتبایی، منصور قندریز… آثار تمام این هنرمندان سرشناس و بعضا جریانساز ایرانی، در گالری بورگز، این ساختمون ساکت نبش ویلا و ثریا به نمایش درمیاومد. این ساختمون، روزهای واکنش شدید مردم به کارهای تناولی رو به خودش دیده و شروع مکتب سقاخانه رو به یاد داره.
امروز؟ امروز نه نشانی از چیدمانهای چشمگیر بورگز در دوران اوج و رونقش به جا مونده، نه اثری از روزهای افول اون در انتهای دههی ۴۰ و ابتدای دههی ۵۰ شمسی؛ روزهایی که گالری، به سمساری و بوتیکی تبدیل شده بود که از صنایع هنری اسپانیا تا سفال و سرامیک ایرانی رو به فروش میرسوند. این عدم تمرکز، در پی تغییر مدیریت گالری به وجود اومد و به مرور، باعث زده شدن مخاطبانش و کوچ کردن اونها به گالریهای دیگهی شهر شد که در دنبالهی جریانی که بورگز آغازگر اون بود، به وجود اومده بودن. واقعا دور گردون حتی دو روز هم بر مراد نمیچرخه!
نشونی: ضلع جنوب غربی تقاطع نجاتاللهی و سمیه، پلاک ۸۰
۱۳. قهوهخانهی معاصر چاشتی

در ادامهی مسیرمون، با خاطرهی رستورانهای «لبیستروپاپ» و «پاپریکا» سر میکنیم تا در خیابون محمدی، به «قهوهخونهی معاصر چاشتی» برسیم. رنگ صورتی تابلوی ورودی و دیوارها، به همراه رنگ زرد تابلوی بزرگی که داخل قهوهخونه نصب شده، بهمون میگه که به یک «نقطهی رنگی در میون شهر خاکستری» رسیدیم.
در پی جریانی از ساخت فضاهای تازه با هویت قدیم، یعنی فضاهایی مثل چایخانه و قهوهخانه، چاشتی هم عضو جدیدی در شهره که میتونید برای یک استکان چای کرک یا شیرکاکائو و خستگی در کردن، روش حساب کنید. شاید هم تصمیم بگیرید چاشتی رو برای چند وقت بعد و صرف ناهار نگه دارید و کته خورشتی بر بدن بزنید.
نشونی: بعد از تقاطع نجاتاللهی و سمیه، خیابان محمدی
۱۴. هتل تهران تاور


باز هم کوچه به کوچه پیش میریم؛ مقصد بعدی ما، در خیابون فلاحپور منتظرمونه، یعنی یک خیابون پایینتر از چاشتی. اینجا از «استودیو فوتو نخستین» – که همونطور که از اسمش پیداست، از اولین عکاسخونهها بوده – عبور میکنیم. فوتو نخستین رو میشه به راحتی از عکسهای پیشینش هم شناخت، چرا که با حفظ فضا، تبدیل به «کافه دیاموند» شده. ولی ایستگاه بعدی ما، باز هم جلوتره.
دامغان (فلاحپور کنونی) رو میریم جلو تا به فیشرآباد (قرنی کنونی) نزدیک بشیم.

سازهای مدرن با یک تراس بزرگ و استخری روباز در طبقهی بالاتر، هتلیه که به دنبالش میگشتیم؛ هتل ۱۳ طبقهی «تهران تاور» که معماری اون در دههی ۵۰ شمسی، منحصر به فرد بود.
البته، نمیشه گفت اینجا دقیقا همون جاییه که به دنبالش بودیم؛ رنگهای پوسته پوسته، نمای خسته و بیحال، بدون حتی یک پنجره… نسیمی از کهنگی بین دیوارهای نازک تهران تاور میوزه و بعد از خبر تخریب »هتل رزیدانس» در خیابون ثریا، امید چندانی به بهبودی حال تهران تاور هم وجود نداره.
نشونی: نجاتاللهی، خیابان فلاحپور، نرسیده به قرنی
۱۵. آژانس هواپیمایی مهاجری

خیابون انقلاب از دور معلومه و این، یعنی داریم به انتهای مسیرمون نزدیک میشیم. در این بخش از خیابون، هرچی بیشتر با دفاتر خطوط هوایی، آژانسهای مسافرتی و هتلها محاصره شدیم. برای نمونه، میشه به دفتر «آژانس هواپیمایی مهاجری» اشاره کرد که از سال ۱۳۲۵ تا به امروز در جدارهی شرقی خیابون باقی مونده. پلاک قبل مهاجری هم روزگاری مقر هواپیمایی ژاپن بوده.
حفظ تابلوی قدیمی و نگه داشتن کاربری در دهههای گذشته، خبر از وجود یک عزم و ارادهی قوی پشت این آژانس میده.

نشونی: نرسیده به تقاطع نجاتاللهی و انقلاب، جانب شرقی خیابان، پلاک یکی مانده به آخر
۱۶. ساختمان خطوط هواپیمایی پن امریکن

پلاک آخر این مسیر، دفتر «خطوط هواپیمایی سراسری آمریکا»ست؛ یعنی «پن امریکن». اگه فیلم Catch me if you can با بازی «لئوناردو دیکاپریو» و «تام هنکس» رو دیده باشید، این ایرلاین که به اختصار Pan Am خطاب میشه به گوشتون خورده. این خط هواپیمایی لوکس که تمرکزش بر سفرهای بینقارهای و پروازهای گرانقیمت بود، در دههی ۹۰ میلادی منحل شد اما تاثیرش رو میشه در صنعت هواپیمایی، فرهنگ عامهی غربی و فیلمهایی که تا به امروز اونها رو تماشا میکنیم دید؛ تاثیری که به خیابون ویلای تهران هم رسیده و ردّش در اسناد و مدارک قدیمی به جا مونده.

نشونی: تقاطع نجاتاللهی و انقلاب، جانب شرقی خیابان
ویلا در اینجا تموم نمیشه؛ دهها خاطره و فضا در این خیابون به جا موندهان که جز با کنجکاوی و پیگیری، بروز پیدا نمیکنن. در مسیر ویلای نوظهور، از اِلِمانهای نوظهور عصر مدرن که در دههی ۳۰ تا ۵۰ شمسی به این خیابون راه پیدا کردن گفتیم و از تعدادی از فضاهای نوظهور و پاتوقهای تازهی این خیابون، سخن به میون آوردیم. امیدواریم پیادهگردی در این راسته، بهتون کمک کرده باشه از لایههایی از این شهر پرده بردارید و با آگاهی و عاطفهی بیشتر، به این تهران آشفتهی عجیب نگاه کنید.
محتوای کتاب «خیابان ویلا» از آقای «علیرضا عالمنژاد» در گردآوری مطالب این مسیر پیادهگردی، یار و یاور پیاده بود. از ایشون و تلاششون برای گردآوری روایتهای خیابان ویلا، ممنونیم!