شهرک هما! جایی که اسمش خیلی ورد زبونها نیست و تو روزگار کنونیِ مرزبندی محلات، اسمی رو به خودش اختصاص نداده! این شهرک خوش آبوهوا که بر روی تپهای کنار رود درهی فرحزاد قرار گرفته، تا ۵۰ سال پیش اثری از سکونت نداشت و به گفتهی بعضی از محلیها، زمینهای کشاورزی ده باغفیض و پونک به حوالی اون میرسید. در زمان پهلوی دوم، توسعهی تهران بیش از پیش به سمت غرب حرکت کرد، دهها و آبادیهای کوچک تبدیل به محلات شهری شدن و محلاتی مثل شهرک غرب و شهرک ژاندارمری شکل گرفتن. این موضوع باعث شد، تا بعد از انقلاب، در باقیماندهی اراضی بایر غرب شهر، محلات شهری با بافت مدرن ساخته بشن. شهرک هما هم یکی از اون محلههاست. با این تفاوت که قرارگیریش کنار روددره و پارک، آرامش و سکوت وصف ناپذیری رو براش به ارمغان آورده و فرصت مناسبی رو برای یه پرسهی شهری متفاوت فراهم میکنه.
پرسهمون رو از تقاطع خیابون قموشی و بزرگراه اشرفیاصفهانی شروع میکنیم و آروم شیب قموشی رو میریم بالا، تا به میدون پارک برسیم. بزرگراه همت، این شهرک رو به دو قسمت تبدیل کرده و این دیوارهای بلند که از پشتشون سبزینه درختان و ابرهای آسمون آبی پیداست، حائلهایی هستن که بین سکونت انسانها و سرعت ماشینها قرار گرفتن.


دانشجوهای دانشگاههای علموفرهنگ و تهرانغرب تو کوچههای عریض بخش جنوبی این محله، خاطرات زیادی رو ساختن. دانشگاهها بخشی از هویت محله هستن و شور و نشاط دانشجوهاشون، نشون میده که حضور انسانهایی شاد حتی با وجود ساختمونهای معمولی هم میتونه برای شهر خاطرهساز باشه…
اگر بخش جنوبی دلخوش حضور دانشگاه بلند قامتشه، بخش شمالی شهرک هم با خونههای ویلایی کوتاهتر و با صفاش زندگی میکنه. درسته که قدمت این محله به اندازهی محلات مدرن دور و برش مثل گیشا و شهرک غرب نیست اما بافت ویلایی این محل اصالت ویژهای رو بهش بخشیده. چرا که اکثر مردم اینجا به خاطر پول بیشتر، پا روی خاطراتشون نمیذارن!


خونههایی با قوارههای نسبتا بزرگ و مردمی با دلهایی بزرگتر! اهالی این بخش از شهر، تا جای ممکن تو فروش خونه اولویت رو به همسایههاشون میدن تا یکپارچگی محله حفظ بشه. این همون اصالتیه که حفظ کردنش تو این روزگار خیلی سخته! پای صحبت که باز شد یکی از اهالی بهمون گفت: «نه خانم! به هرکس نمیفروشیم…. خونه هست… حرمت داره…»
بله! خونههایی که حرمت دارن و صاحبخونههایی که حرمت نگه دارن… خونههایی با نمای شیروونیهای کوچیکِ شاد… حالا ما فکر میکنیم وقت بارون چقدر میشه اینجاها عاشق شد…! به قول نزار قبانی: «باران یعنی قرارهای خیس… باران یعنی شیروانیهای شاد….!»
بعضی از کوچههای اینجا، فقط کوچه نیستن بلکه دالانهایی از عبور محو خاطرات انسانها هستن… وقتی درختهای بلند سرو، خونههای آجری متواضع و آسمون نیلی وسیع رو کنار هم بذارین، به سادگی ترکیب حیرتانگیزی ساخته میشه… ترکیبِ زندگی!


محلهی امروز ما یه پارک بزرگ هم داره. پارکی در جوار رود دره تاریخی فرحزاد! غروبها، این پارک پُر از صدای خنده و بازی بچهها و رد و بدل خاطرات بین پیرمردها و پیرزنهای دوست داشتنیه… از اینجاست که سبزینگی و هوای خوش، هر روز مثل «همای سعادت» روی شونههای محله ما میشینه…
یه پل معلق بزرگ همین نزدیکیهاست… میگن بزرگترین پل معلق خاورمیانه… اهمیتی داره؟ معلومه که نه! چیزی که مهمه تجربه جذاب قدم زدن بر فراز شهر و محلهست که این پل به ما هدیه میده… اون بالا که بودی، یه لحظه چشمات رو ببند و ببین تو ذهنت، ردّی از زمینهای کشاورزی اون حوالی میبینی؟



پس اگه از شلوغی شهر خسته شدی، ایدهی هیجان انگیزی داریم! بیا و از شهر به خود شهر پناه ببر! یه وقتهایی میشه کنار اتوبانی پر هیاهو، تکه ای از آرامش زندگی رو هم پیدا کرد و مثل یه یخ در بهشت وسط تابستون سر کشید… شهرک امروز ما، شهرک با اصالت هما یکی از این تکههاست… نوش جان!