بلوار میرداماد رو با چه نشونههایی به یاد میآرید؟
سازههای زیادی به ذهن میآد؛ مرکز کامپیوتر پایتخت، اون راستهی فروشگاههای برندهایی مثل دبنهامز و پولو که واقعا جنس اصل داشتن، مجتمع اسکان با استخری که از راهروهای مرکز کامیپوتر دیده میشه، ساختمون زیبای موزهی دفینه یا تماشاگه پول، فروشگاه سه طبقهی مانتو میرداماد، راستهی لباس عروسیفروشیها، مجتمع تجاری رز میرداماد با شکل منحصربفردش و قهوهی لمیز طبقهی همکفش، صدها اداره و شرکت، مجسمهی میدون مادر و…
پرسه در حوالی میدون مادر، از پای همین مجسمه که «مادر» نامگذاری شده، شروع میشه؛ مجسمهای که الان دیگه حدود ۳۰ ساله که بخشی از هویت میدون شده. خود میدون هم ۶۰ سالی میشه که وسط بلوار میرداماد، جا خوش کرده.
روی انبوه سبزینگیهای میدون، مادری دیده میشه که کودکش رو دردمندانه به آغوش کشیده و از حفرهی میانی هم آسمان عبور میکنه. ترکیبی از مادر، عشق و آسمان…
میدون مادر یا میدون محسنی، غم و شادیهای زیادی رو به خودش دیده. از روشن کردن شمع برای حادثهی ۱۱ سپتامبر تا بُرد تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه و یه خوشحالیِ دیوانهوار دستهجمعی… تا از فوتبال گفتیم، جالبه این رو هم بدونید که تپههای داوودیه، که بلوار میرداماد از میونش رد میشه، جاییه که در گذشتههای نه چندان دور، میزبان تمرین بدنسازی تیمهای فوتبال پایتخت بود. در دورهای که هنوز اینستاگرام وجود نداشت، خیلی از طرفدارانِ بازیکنهای سرشناس ساعتها منتظر میموندن تا بتونن بازیکن موردعلاقهشون رو بعد از تمرین ملاقات کنن؛ ملاقاتی با ستارههای فُکُلی تیمها که شلوارهای پلیسهدار به پا داشتهان و با غرور روی کاغذها رو امضا میکردن.
ولی از ساخت میدون که عقبتر بریم، این سوال برامون مطرح میشه که چی شد که نامهای «داوودیه» و «محسنی» در شناسنامهی اراضی این منطقه درج شد؟
تا زمان قاجار، تپههای جنوبی دههای قلهک و زرگنده، اثری از آبادی و سکونت نداشتن. در دورهی ناصرالدینشاه، وقتی میرزا آقاخان نوری، صدراعظم ناصرالدینشاه، مالک این اراضی شد، آبادی به این محدوده هم رسید و قریهی کوچکی شکل گرفت که به نام پسرش میرزا داوود، به داوودیه معروف شد.
میرزا آقا خان نوری چنان عمارت پر شکوه و باغ پُر دار و درختی برای خودش بنا کرد که تا سالها، باغ داوودیه مورد توجه قاجارها قرار گرفته بود و رفتهرفته اسم تپههای داوودیه سر زبونها افتاد.
اواسط دههی ۳۰ شمسی، وقتی تهران گسترش پیدا میکرد و روستاها یکی پس از دیگری به محله تبدیل میشدن، سکونت به شکل محلهای مدرن به داوودیه هم رسید و کمکم پای بافت شطرنجی به اینجا باز شد. در همون زمان بود که میدون مادر کنونی با اسم میدون پهلوی در میونهی مسیری خاکی (میرداماد امروزی) پدیدار شد و مجسمهای از رضاشاه هم در میون این میدون، نصب.
بافت شطرنجی یا Grid Plan، به مدلی از طراحی شهری گفته میشه که در اون خیابونها موقع برخورد با همدیگه، زاویهی ۹۰ درجه میسازن. در بافت شطرنجی، تقاطعها و چهارراههای متعددی به چشم میخوره که مسیریابی رو راحتتر میکنه.
در دههی ۵۰ به افتخار تلاشهای مهندس محسنی (کارمند شهرداری و مالک بخشی از اراضی داوودیه)، در آبادانی و توسعهی بیشتر محله، میدون پهلوی، «محسنی» نام گرفت.
بلوار میرداماد با مسیرهای سبزش، یه محور پررنگ و قوی تو ذهن هر شهروند تهرانیه. مهندس محسنی که ازش نام بردیم، طرح بلوار شدن این مسیر رو در دههی ۵۰ ریخت. بلواری که قرار بود با الهام از الگوهای شهرسازی آلمان، مسیری برای گردش پیادهها و گذری برای عبور کالسکه باشه. درسته که این طرح به صورت کامل محقق نشد و چرخ روزگار به نفع اتومبیلدوستها چرخید، اما هنوز هم میرداماد، یه محور دوستداشتنی برای قدم زدن از خیابون شریعتی تا خیابون ولیعصره.
میرداماد، پاساژهای ریز و درشتِ قدیمی کم نداره. مکانهایی که اکثرا در دههی ۷۰ و قبل از عصر مالهای سر به فلک کشیده، نمادی از تجدد بودن. یکی از این پاساژهای معروف، مرکز خرید میرداماده. جایی برای برندهای خارجی و هر چیزی که نمایشی از تغییرات سریع فرهنگ طبقهی متوسط شهری در اون دوره بود.
خاطرهی این محل پر از قدمهای نوعروسان و تازهدامادهای دههی ۶۰ و ۷۰ هست که اولین قدمهای زندگیشون رو با هم بر میدارن… خیابانی به سوی خوشبختی!
بعد از طی کردن مسیر بلوار، خیابون شریعتی یا جاده قدیم شمرون از دور هویدا میشه. اصلا ۷۰ سال پیش، به لطف همین خیابون بود که میردامادی کشیده شد و میدونهای مادر، کتابی و مینا پا به عرصهی وجود گذاشتن. پس زیر سایهسار درختهای چنار، پرسهمون رو به سمت پایین ادامه میدیم.
تجربههای خوراکی در هر مسیر و پرسه، سهمی از آن خود دارن. پس همینطور که شیب شریعتی رو میریم پایین، میتونیم تو مسیر پرسه، خودمون رو به پیتزایی با طعم نوستالژیهای کودکی دعوت کنیم؛ یعنی پیتزافروشی قدیمی خاتون. پیتزافروشیای که توی دورهی کوتاهی از دههی ۷۰، از مهمانان کوچک خودش با گردونهی تخممرغ شانسی پذیرایی میکرد و به نوعی در سرویسدهی، خلاقیت به خرج داده بود.
خیابون شریعتی رو به سمت پایین میریم و به خیابون کوشا نزدیک میشیم. همون نبش خیابون، ساختمونی تحت عنوان کانون فرهنگی شهید مفتح به چشم میخوره. اینجا در اصل، اولین شعبهی کاخ جوانان هست؛ مرکز فرهنگی، هنری و ورزشی دوران پهلوی که جنجالهای بزرگی هم در کشمکش با اقشار مذهبی داشته. اگر میتونستیم افتتاحیهی این ساختمون در سال ۱۳۴۵ رو ببینیم، از حجم زیاد موسیقی، هیاهو و رقص پشت این نردههای فلزی، حیرت میکردیم!
کاخ جوانان با هدف پرورش ذوق جوانان افتتاح شد و شعبههای زیادی در سراسر ایران و تهران داشت.
با رخ دادن انقلاب ۵۷، شعب مختلف کاخ جوانان برای همیشه تعطیل شد و ساختمونهاشون، کاربری متفاوتی پیدا کردن یا در مورد شعبهی سهراه ضرابخونه که در این پرسه ازش عبور کردیم، با همون کاربری، شکل متفاوتی به فعالیتهاشون بخشیدن.
همین که از هیاهوی خیابونهای میرداماد و شریعتی فاصله بگیریم و بریم به دل محله، آرامش خونهها و حس عمیق قدم زدن کنار یک رودخونهی خنک رو تجربه میکنیم. رودخونهای سبز با دورنمایی از چند پل کوچک که ما رو به کشف کردن خودش دعوت میکنه… هنوز هم میتونیم تو این حوالی، چشمهامون رو به دیدن بناهای عصر طلایی معماری تهران دعوت کنیم.
گرچه این محله رو با راستههای تجاریش میشناسیم؛ اما یادمون نره که اینجا، قبل از هر چیز، محلهای برای سکونت آدمهاست. خاطرهی شادیهای کاخ جوانان، مجسمهی عاشقانهی میدون مادر، صدای رودخونه و به هم خوردنِ برگ درختها نشون میده که داوودیه نباید از ساکنان اصیل و قدیمیش خالی بشه… اینجا پیش از هر چیز محلهای مسکونی بوده؛ جایی برای کشف زندگی در دو سوی پل، مفهوم عمیق سکونت و روییدن پیچک سبز روی دیوارهای آجری.