- نام مسیر: در امتداد رودخونه و کوچههای پلکانی
- هدف از مسیر: توجه به بافت معماری، و هویتمحلهای زرگنده
- محدودهی مسیر: خیابان شریعتی- ظفر- زیر پل صدر
- زمان لازم برای طی مسیر: ۲ ساعت
- دسترسی معلولین: با توجه به شیب مسیر، مناسب معلولین نیست.
- قراره کجا پیادهگردی کنیم؟
خیابون شریعتی از پرهیاهوترین جاهای تهرانه و حتما برای همهي ما پیش اومده که چند ساعتی رو توش گیر افتاده باشیم و از شلوغی و آشفتگیش کلافه شده باشیم. ولی راستش رو بخواید اینجا تهرانه و همیشه میتونه شگفتیهایی رو توی دل همین دود و دم بهمون نشون بده. مسیر پیادهگردی زرگنده متفاوته و انتخابای جالبی رو پیش پامون میذاره.
زرگنده تاریخ دور و درازی داره و تا گذشتهی نه چندان دور، صرفا یه روستا شمال شهر ری بوده. اما با گسترش شهرنشینی جزوی از بافت شهری تهران میشه. این بخشی از تهران که امروزه به محلهی زرگنده شناخته میشه تا همین حدود نیم قرن پیش جزوی از شمیرون یا آبادیها و ییلاقهای اطراف تهرون بوده؛ جایی که توی فصلهای گرم سال محل اتراق خیلی از درباریها و وابستگانشون و حتی خیلی از آدمهایی بوده که توان مالی و وقت خالی برای گشتوگذار ییلاقی داشتن؛ اصلا انگار مردم توی فصلهای گرم شهر رو خالی میکردن، تا این همه باغ و رودخونهي دلگشا نزدیکشون بوده چرا باید توی خونههاشون میشستن؟
وقتشه دیگه به دل مسیر بزنیم، بدست خودمون رو برای پرسه زدن باز میذاریم و بریم ببینیم چی دستمون رو میگیره.
- ایستگاه اول: گلفروشیهای کنار مسیل دربند
نشونی: تقاطع خیابان نصیری و دستگردی
مسیر پیادهگردی زرگنده رو از تقاطع خیابون نصیری و زرگنده شروع میکنیم؛ مسیری که این نوید رو بهمون میده قراره چند ساعتی با شیب تپهماهورهای ییلاقهای سابق تهران درگیر باشیم. پس خانه قهوهی کافئین میتونه شروع خوبی برای پرسه باشه. پس پیشنهادی بدی نیست اگه همین اول کار، کنار مسیل دربند وایسیم و با صدای آب قهوهمون رو مزهمزه کنیم. مسیلی که قراره از کنارش به سمت شمال بالا بریم از نهرهای جاری دامنهی البرز جریان پیدا میکنه، از سر پل تجریش شروع میشه و با گذشتن از محلهي پل رومی و الهیه به زرگنده میرسه و از اونجا به سمت محلههای میرداماد و رودبار شرقی میره. این مسیل از قدیمالایام، با عبورش باغهای این منطقه رو هم آبیاری میکرده، شاهدش رو هم میتونیم چنارهای تنومندی ببینیم که هنوز پابرجا موندن و احتمالاً تعدادشون خیلی بیشتر از چیزی بوده که الان هست. دقیقا روبهروی این قهوهفروشی و سر خیابون سنجابی، اگه از روی پلی که روی رودخونهست رد بشیم تابلوی نئونی «گل» چشممون رو میگیره و گلدونا رو میبینیم که کنار پیادهرو چیده شدن. این گلفروشیها میتونن با ترکیبی از لطافت و صدای آب، به صدای بوق ماشینها و نازیباییهای اطراف رنگ و بوی دیگهای بدن.
به سمت شمال که حرکت کنیم، اول مسیر با بوی نونهای تازه از تنور در اومده ازمون استقبال میشه؛ نونفروشی فانتزی رامتین کنار رودخونهست و کمک میکنه بتونیم تجربهی این فضا رو با حس بویاییمون به یاد بسپاریم. ادامهی مسیرمون رو میتونیم از دل همین باغ گلهای کوچیک شهری ادامه بدیم؛ نهالها و بیدخیزرانیهایی که داخل پیتهای حلبی کاشته شدن دوطرف مسیر چیده شدن و واقعا مهم نیست که الان قصد خرید نداشته باشیم، لااقل دارن یه مقدمهی بهیادموندنی رو برای شروع مسیر برامون میسازن.
- ایستگاه دوم: خانهای با نمای سیمانی و پنجرهی زیبای فلزی
نشونی: در امتداد رودخانه-خیابان راجیان
میدون لادن رو رد کردیم و همچنان رو به شمال پیشمیریم از شاخصههایی که توی این مسیر چشممون رو میگیره چیدمانی از آپارتمانهای جدیدتر و خونههای قدیمیتره. خونههایی با نمای سیمانی که یه پاشون رو توی مسیر گذاشتن و احتمالاً دارن ردپایی از بافت اصلی این مسیر رو بهمون نشون میدن؛ خونههای کوچیکی که کم و بیش سقفای شیروونی دارن، نماهاشون خیلی پرداخت نشده یا حتی ساختمونای آجر سه سانتی با پلههای اکسپوز و تراسهایی که متراژهای بالا و سقفی بلند دارن. سقف شیروونی ساختمونای قدیمیتر این پیام رو منتقل میکنه که انگار اینجا یه فرقایی با باقی تهران داره یا حتی داشته! حواسمون هست که این منطقه رودخونه داره و و درختهای چنار بلند؛ اینا همه به ما میگن داریم روی باغهای ییلاقات شمیرون قدم میزنیم، آبادیای اطراف تهرون قدیم که تا همین ۵۰ سال پیش جزوی از شهر تهران نبوده، آبوهوای خوشی داشته و احتمالاً حتی میزان بارش و سرمای متفاوتی رو هم تجربه میکرده که باعث شده شکل ساختموناش متفاوت باشن؛ اینجا خونههایی رو میبینیم که حس ساختمونهای ویلایی را میدن. به سمت غرب رودخونهی دربند یکی از این ساختمونا جالبتر از بقیهس؛ نمای شرقی این خونه سمت مسیریه که ماشینا رد میشن، روی یکی از دیوارههاش یه پنجرهی بزرگ با نردههای فلزی ظریف و پرداخت شده مثل یه قاب عکس قرار گرفته.
این پنجره درکنار تضادی که با بدنهی بنا داره زیبایی خاصی رو بهمون هدیه میده. با یهکم دقت از پشت پردههای طبقههای بالاتر، میبینیم چراغی روشنه و به نظر میرسه هنوز کسی اینجا زندگی میکنه. توی ردیف همین زیبای خفته، باز هم میتونیم به کشفمون ادامه بدیم، به ساختمونی برسیم که فریمهای مشکی روی نما خبر از بازسازی شدنش میده و خونههای بعدی که با پالت رنگی لباسهای آویزون روی بندرخت تراسها گوشهی چشممون رو میگیرن.
- ایستگاه سوم: پل سیمانی با دهنههای طاقی
نشونی: تقاطع خیابون سیما و کدویی
شیب ملایم هنوز دستمون رو گرفته و رو به بالا میبره؛ کوچههایی که به موازات ما قرار دارن، روی دل این تپهها پیچ خوردن و بالا رفتن. ما الان داریم باغهای قدیمی تهرون رو گز میکنیم؛ تو دل این مسیر به جز ماشینها آدمایی رو میبینیم که برای پیادهروی اومدن، وانتیهایی رو میبینیم که کنار تقاطع رودخونه با پلهایی که ماشین از روشون رد میشه پارک کردن، بارشون میوهست و تقریبا همیشه اینجان. از کنار یهدونه پارک محلی رد میشیم و خط نگاهمون دنبال چندتا شیروونی سبزرنگ از بین تاج درختای چنار راه میگیره، همون حول و حوش یکی از چندتا پل روی مسیل رو میبینیم که ظاهر متفاوتی داره؛ با دو دهنهی قوسی و سیمانی؛ شاید این پل از دسترسیهایی بوده که جادهی شمیرون رو به آبادی زرگنده وصل میکرده؛ ولی برای پیدا کردن نشونیهای بیشتری از آبادی زرگنده باید هنوز هم مسیرمون رو به سمت شمال ادامه بدیم.
- ایستگاه چهارم: اِچ گالری
- نشونی: کوچهی میرزا تاراج
پلها یکی از بازیهای کودکانهی این مسیر هستن که میتونن خستگی شیب رو از تنمون در بیارن؛ از روی پل فلزی بعدی وارد کوچهی میرزا تاراج میشیم و ساختمون آجری حدودا ۱۰۰ سالهی کافه گالری اچ به استقبالمون میاد. دیگه به وسطای مسیر رسیدیم و شاید بد نباشه برای ادامه، اینجا یه نفسی تازه کنیم. تجربهی گالریگردی توی فضای کمی متفاوت اینجا میتونه جالب باشه. این خونهی قدیمی با پنجرههای چوبی و آجرهاش، به زیبایی بازسازی شده. میتونیم یکی از فضاهای طبقهی دوم و سوم رو انتخاب کنیم، پشت میزی بشینیم و خودمون رو به کافهی اچ دعوت کنیم، چون برای باقی مسیر به نیروی تازهنفس نیاز داریم.
- ایستگاه پنجم: بازار میوه و ترهبار زرگنده
- نشونی: تقاطع خیابان امامزاده و سیمای شمالی
دیگه داریم به هستهی اصلی زرگنده نزدیک میشیم؛ توی تقاطع خیابون امامزاده و سیمای شمالی هیاهو بیشتر میشه، آدما رو میبینیم که با کیسههای سنگین خرید در رفت و آمدن؛ همهمهی اینجا کنجکاومون میکنه. میتونیم توی پرسهی محلهی زرگنده سری هم به این بازار میوهترهبار بزنیم، اینجا همه چی پیدا میشه، میوه و سبزیجات و فروشگاه زنجیرهای و انواع مغازههای محلی دیگه. اگه به شامهی پرسهزنانهمون اعتماد کنیم و کمی سر به هوا باشیم، از این گشتوگذار میتونیم عایدی دیگهای هم داشته باشیم. روی دیوارهی یکی از ساختمونای جانبی این بازار نقشی از یه مرد اخرایی رو میبینیم که شمعی رو کف دستش نگه داشته و بله، اینجا برای میرزا حمید، هم تبدیل به یکی از غارهای شهر شده که رنگهای اخراییش رو برداره و یکی دیگه از انسانهای زیباش رو به نگاههای کنجکاو شهر هدیه بده.
- ایستگاه ششم: پارک زرگنده و امامزاده سیداسماعیل
- نشونی: تقاطع خیابان امامزاده و سیمای شمالی
اگه از همونجایی که نقاشی رو پیدا کردیم تکون نخوریم، اگه بازم بخوایم اطراف همینجا رو کشف کنیم؛ میتونیم دورنمای گنبد امامزاده رو از پشت سبزینگی پارکی که پشت سرمونه ببینیم، اینجا امامزاده سید اسماعیله که از قرن ۹ هجری (۸۲۰ هجری) هم محلهای زرگندهایها بوده. این امامزاده توی سابقهی حضور تاریخیش قبرستونی هم اطرافش داشته که زمین اون به مرور، یا تبدیل به بافت مسکونی شده یا اگه بخش زیادیش بایر باقی مونده تبدیل به یه پارک محلی شده. اگه بخوایم خوشبینانه نگاه کنیم انگار این پارک جایگزین مدرنی برای باغهای تخریبشدهی قاجاریه.
روند تحولات شهری به ما نشون میده که پارکهایی که امروزه توی دل شهر داریم از دل تحولات زیست اجتماعی مردم اومده و طبیعتا مثل خیلی تغییرات دیگه، از دورهی قاجاریه شروع میشه. ولی از اون جایی که دامنهی این تغییرات همیشه یه کم دیرتر به معماری و شهر میرسه، با نیمقرن تأخیر میشه تأثیرات حرکت از سمت باغسازی به ساخت پارکها رو دید؛ تعدادی از پارکهای شهر از اول به همین قصد ساخته شدن؛ گاهی توی زمینهای خالی و بایر شهر، یا زمینهای ناشی از بافت فرسوده و گاهی روی قبربستونهای متروک شهر. پارادوکس عجیبیه نه؟ پارک زرگنده احتمالاً یکی از همین پارکا بوده و توی طرح توسعهی این محله از سمت جنوب، روی قبرستون قدیمی دور و بر امامزاده ساخته شده. امامزادهای که وسط پارکه و اونطرفش هم بازار میوه و ترهباره؛ همه با هم موافقیم که زرگنده جای عجیبیه؟!
ایستگاه هفتم: دانشگاه آزاد (کارخونهی رنگسازی) و خیابون شکرآبی
نشونی: خیابون شکرآبی
از پشت امامزاده به سمت غرب میریم و به گشتوگذار توی دل محله و اتفاقات و آدمهاش جواب مثبت میدیم. اینجا پر از کنج و کوچههای بنبست و پلهست. نیمی از بافت محلهی زرگنده قبل از سال ۴۴ شکل گرفته، بافت این محله ساختاری ارگانیک و منظم داره و این رو با پرسه زدن کاملا میشه فهمید؛ شیب خیابونا و اصلا همین کوچههای پر پله این حسو بهمون میده که داریم روی تپهی فرضی راه میریم.
توی ساعتهای وسط روز کمکم میتونیم گروه متفاوتی از آدمها رو اینجا ببینیم؛ جوونهایی که از تیپشون میشه حدس زد دانشجو هستن و شاید ساعتای بعد تموم شدن کلاسها و استراحتشون رو اومدن یه چرخی این حوالی بزنن. کوچههای پلکانی خیابون که دانشجوهای لیوان چای به دست، یا اونجا خلوت کردن یا با دوستاشون در حال خوشوبشن. دانشکدهی علومپزشکی دانشگاه آزاد درست چسبیده به پارک و امامزادهی زرگندهست؛اینجا توی دل محله. اما اگه دنبال یه چیز عجیبتر باشیم اون رو میتونیم از اسم خیابون پیدا کنیم؛ «شکرآبی». با روی کار اومدن پهلوی اول حق مالکیت زمینهای کشاورزی اینجا از خارجیها گرفته شد؛ زمینهای زرگنده که تا اون تاریخ جزو خاک روسیه محسوب میشدن دوباره به حالت قبلی برگشت و جزوی از آبادیهای تهران شد. خیلی از این زمینها رها شده بودن و ساکنان آبادی تصمیم گرفتن برای رسیدن به سود بیشتر این باغهای بزرگ رو تفکیک کردن، یا همون تبدیل به قطعه زمینهایی کردن و فروختن. یکی از کسایی که خیلی از باغهای قدیمی زرگنده رو فروخت سیدحسن شکرآبی بود، کدخدای قدیم زرگنده که موقع پرسه توی این محله میتونیم اسم نوهش رو روی خیابون پشتی بقعه یا همون امامزاده ببینیم، خیابونی که پشت دانشگاه آزاد این روزها و کارخونهی رنگ اون روزهاست، تنها چیزی که از این کارخونهی رنگسازی باقیمونده اسم سر کوچهی دانشگاهه. داستان این کارخونه هم دنبالهی واگذاری زمینهای رها شدهست؛ کارخونهها نقش زیادی توی محله کردن زرگنده و تبدیل موقعیت اون از یک آبادی کنار تهرون به بافت محلی داشتن. این کارخونهها بودن که پای خیلی از تهرونیها رو به اینجا باز شه.
سابقهی حضور کارخونهها توی این منطقه به دورهی مظفرالدینشاه بر میگرده، یه کارخونهی کبریتسازی که محصول امتیازنامهای بین قاجاریها و بلژیکیها بود، این کارخونه خیلی دووم نیاورد. بعد اون کارخونهی تولید رنگ روغن احمد صانعی ساخته میشه. چند وقت هم بهترتیب کارخونههای سنجاقسازی و یخچالسازی به این محدوده اضافه میشن. کارخونهها کمکم جمعیت رو به این منطقه جذب میکردن و زرگنده از یه آبادی به سمت محله شدن پیش میرفت. امتیاز حضور این کارخونهها ایجاد فرصتهای شغلی زیاد و مناسب بود، فرصتهایی برای همون کارگرها و کشاورزایی که قبلتر تو باغهای قدیمی کار میکردن و الان دیگه با چند تیکه شدن و فروش رفتن اون باغها میخواستن هنوزم توی این محله بمونن. هر روز ساعت ۷ صبح صدای شیپور کارخونهی رنگ سازی شنیده میشد و کارگرا از گوشهکنار زرگنده خودشونو به محل کار میرسوندن. تقریبا تا ساعت ۵ که همه مشغول کار بودن محله خلوت بود و از اون به بعد کوچهخیابونا دوباره شلوغ میشد؛ انگار آهنگ زندگی مردم با این کارخونهها تنظیم میشد. این روزا دانشگاه آزاد جای کارخونهی رنگ رو گرفته و میشه گفت خودشو جایگزین اون ضرباهنگ قبلی کرده. با تموم داستانایی که شنیدیم، اندازهی دوتا ایستگاه توی دل محله میچرخیم و از اینجا بهطرف یکی از کوچههای خاص و شناس زرگنده حرکت میکنیم.
ایستگاه هشتم: کوچه قنات
نشونی: خیابون عطاریمقدم، کوچهی مقدم
تصمیم میگیریم این یه دونه رو کوچه رو بهخاطر گل روی تابلوی سر کوچه که میگه «کوچهی دوستی-قنات» بالا بریم. موقع بالا رفتن گلدونای چیده شده جلوی در و درختچههای کاشتهشده دور و بر خونهها رو میبینیم که ما رو چند لحظه دعوت به مکث میکنن. حواسمون باشه موقع این پلهبازیها گم نشیم، چون این محله اصلا الگوی شبکهای نداره و میتونیم با دلبری کنجها و گوشههای نابش گم بشیم؛ ممکنه به یه فرعی برسیم که اونم به یه فرعی دیگه میرسه، یه کوچه دستمون رو بگیره و از اونجا سر از یه پلهی دیگه در بیاریم. اینجا خیلی چیزا متفاوته و همین سر ذوقمون میاره؛ مثل از بالا نگاه کردن محله، یا یهکم روی پلهها نشست و نفسی چاق کرد. اگه حالش روداشتیم و تا بالا مسیر رو ادامه دادیم به یه دیوار کاشیکاری شده میرسیم، اینجا قبلا یه درخت تنومند بوده که برای مردم محله نقش مقدسی داشته ولی الان خاطرههاش رو بهجای خودش بهجا گذاشته. اگه تصمیم گرفتیم که دوباره به امتداد اصلی مسیرمون یا همون کنارهی رودخونه برگردیم می تونیم پلههای کوچهی سادات رو پایین بریم. و دقیقا جلوی ایستگاه بعدیمون در بیایم.
ایستگاه نهم: ساختمان استوانهای عجیب
نشونی: خیابان عطاریمقدم، کوچهی مقدم
به پل صدر نزدیک شدیم، اینجا مرزهای شمالی زرگندهست؛ فرم ساختمونا عوض شده، تراکم اینجا کمتره و میتونیم از این نکته بفهمیم که بافت محله متفاوته. هرچقدر که این محله خودش رو از هیاهوی شهر دور نگه داشته اما با شروع ساخته شدن بزرگراه صدر، تغییرات پاش رو، روی گلوی حالوهوای روستایی اینجا گذاشت. کلنگ ساخت این بزرگراه حوالی سال ۱۳۶۰ خورد و باعث شد بخشهای شمالی محلهی زرگنده ازش جدا بشن و مرزی حدودی بین الهیه و زرگنده کشیده بشه، در اصل بزرگراه صدر زرگنده رو به دو بخش تقسیم کرده حتی خود زرگندهایها هم دیگه ساکنان شمال صدر رو هم محلهایهای خودشون نمیدونن.
ولی بازم دلایل خوبی برای پرت کردن حواسمون از دیوارهی آبی بدقوارهی صدر وجود داره، توی این ایستگاه با پدیدهای مواجه میشیم که میتونه ما رو یاد سفینهای بندازه که از یکی از داستانای تخیلی اومده و الان خونهی آدمهای عجیبه. یه عمارت بلند، با حجمی ترکیبی از استوانه و مکعب و پنجرههای دایرهای و از اون عجیبتر کل نمای این حجمهاست که با پیچکهای توی هم پیچیده، پوشونده شده. البته که الان زمستونه ولی قطعا توی فصلهای دیگه میتونیم یه بنای عجیبالخلقهی سبزرنگ رو میبنیم، ساختمونی که انگار داره تظاهر میکنه جزوی از باغهای پیشین زرگنده است.
ایستگاه دهم: اقامتگاه تابستانی سفارت روسیه
نشونی: بعد از پل صدر، در امتداد رودخانه
ایستگاه آخر یه پرش گنده محسوب میشه. با تجربهی رد شدن از زیر پل صدر، گره زدن صدای ماشینهایی که از بالای سرمون رد میشن با صدای آب همراه میشه. قدمهامون بهمون میگن که محیط داره متفاوت و خلوتتر میشه؛ همینجوری که سیاهی و سایههای رو به سمت نور رد میکنیم یه آدم اخرایی دیگه شروع این مسیر رو بهمون خوشآمد میگه؛ روی بدنهي سنگی کنار رودخونه میرزا حمید یه نقش دیگه به جا گذاشته؛ مردی قرمز که وجودش جوونه زده، روبهروی عمارت تقریبا مخروبهای که وسط یه باغ تنها افتاده. بهتره بدونیم که دیگه رسما توی حوزهی باغهای سفارت روسیه قرار داریم؛ اینجا خلوته، حجم درختای چنار سمت غربی رو پوشونده و ما رو یاد تاریخی که به این منطقه گذشته میندازه.
ایستگاه دهم: اقامتگاه تابستانی سفارت روسیه
نشونی: بعد از پل صدر، در امتداد رودخانه
ایستگاه آخر یه پرش گنده محسوب میشه. با تجربهی رد شدن از زیر پل صدر، گره زدن صدای ماشینهایی که از بالای سرمون رد میشن با صدای آب همراه میشه. قدمهامون بهمون میگن که محیط داره متفاوت و خلوتتر میشه؛ همینجوری که سیاهی و سایههای رو به سمت نور رد میکنیم یه آدم اخرایی دیگه شروع این مسیر رو بهمون خوشآمد میگه؛ روی بدنهd سنگی کنار رودخونه میرزا حمید یه نقش دیگه به جا گذاشته؛ مردی قرمز که وجودش جوونه زده، روبهروی عمارت تقریبا مخروبهای که وسط یه باغ تنها افتاده. بهتره بدونیم که دیگه رسما توی حوزهی باغهای سفارت روسیه قرار داریم؛ اینجا خلوته، حجم درختای چنار سمت غربی رو پوشونده و ما رو یاد تاریخی که به این منطقه گذشته میندازه.
توی دل تاریخ، زرگنده بیشتر از همه بهخاطر حضور سفارت روسیه معروف بوده و خب چطور ممکنه از سالهای پادشاهی قاجاریها حرف بزنیم و از کنار هر موضوعی و قسمتی از شهر که رد بشیم حرفی از روسیه نزنیم؟ اوایل حکومت قاجار، سفیرها و اتباع کشور روسیه هم مثل خیلیهای دیگه به سرشون زد که گرمای تابستونو توی ییلاقهای شمال تهرون بگذرونن؛ تا اونموقع بیشتر ساکنهای زرگنده رو کارگران باغهای دربار و قشر پایینتر شکل میدادن، کمکم روسها هم اضافه شدن و اونجا رو برای اقامتگاههای خودشون انتخاب کردن. اما بعد مرگ فتحعلیشاه، محمدشاه تعدادی از املاک ییلاقی اینجا رو که در اجارهی سفارتخونهی روس بود دیگه به صورت رسمی به اونا بخشید. دیگه لازم نبود روسها نگران پرداخت اجاره باشن. اختیار این منطقه دست سفیر روس بود و کسی نمیتونست بدون اجازهی اون کسبوکاری راه بندازه یا خونه و زمینی بخره و بفروشه؛ انگار زرگندهی قاجاری بخشی از خاک روسیه شد! از اونجا به بعد بهخاطر حضور این سفارت و باغهای روسیه، توجهها هم به سمت زرگنده کشیده شد، تا اون روزی که مشروطهخواهها از شهرهای مختلف وارد تهران شدن و محمدعلی شاه قاجار از کاخ سلطنتی خودش به سفارت روسیه پناه برد، که خب بله درست همینجاییه که الان وایسادیم. کلا اما پیادهراه کنار سفارت هم نقطهی خوبی برای پایان مسیره؛ پیادهگردیای که ناخواسته ما رو جزوی از تاریخ کرد و بهمون نشون داد چجوری میشه از دل تغییرات جامعه و فرهنگ یه آبادی رو با تغییرات ریزریز به یه محله توی دل شهر تبدیل کرد.
نگارش و طراحی مسیر: هیلدا حسنی