خُب خُب! رسیدیم به اولین مسیر فستیوال نوروزی پیاده! در دهمینسال پیادهگردیهای پیاده به سراغ محلهی سلسبیل اومدیم. محلهای پر تراکم و قرار گرفته میون خیابونهای آزادی، جیحون و نواب. محلهای که در دهههای بیست و سی شمسی، به تدریج با صنعتی شدن کشور، میزبان چند کارخونهی مهم شهر بوده! محلهای که سرآغاز ورود پپسی به تهران بود. اما این همهی داستان نیست. پیادهگردی در این مسیر ما رو با گوشههای نادیدهی این محله آشنا میکنه و دوباره یادمون میندازه که چقدر تهران قصه داره! چقدر گوشه برای پرسه زدن داره… پس بزن بریم!
اما اول بریم سراغ حامی فستیوال دست در دست شهر…
در پیادهگردی نوروز ۱۴۰۳، «درسا» در مسیر توسعهی سبک زندگی آینده، همراه پیاده خواهد بود. درسا با خلق محصولاتی مثل کیف و کولهپشتی، کفشهای مناسب پیادهروی با طراحی بهروز و مدرن، هممسیر پیاده در دهمین سال پیادهگردیه!
در مسیر «از پپسیکولا تا بستنی حاج صفر» کولهپشتی (Backpack) از داستان خرد درسا همراه پیادهگردی ما بود.
محدودهی مسیر: محلهی جیحون تا خیابان اسکندری و باستان
مدت زمان: یک ساعت و نیم الی دو ساعت.
دسترسی معلولین: به سختی.
امکان رکاب زدن در مسیر: وجود دارد.
ایستگاه اول: کارخونهی پپسیکولا
نشونی: خیابان آزادی، تقاطع جیحون
قرن گذشته میلادی مصادف شده بود با جهانیشدن خوراکیها و نوشیدنیهایی جدید! نوشابه، این نوشیدنی شیرین اما مضر، هم در پی این جریان جهانیشدن وارد تهران و ایران شد. نوشابه برای خیلی از تهرونیها، خاطرهای در میان روزهای صف، زنبیل و کوپنه. روزهايي كه خیلیها با زنبیلی در دست توی صف بقالیها میایستادن تا با چند بطری نوشابه به خونه برگردن. نوشابه برای خیلیها نماد سرخوشی و لحظههای شاد بود.کمی بالاتر از ایستگاه مترو شادمان، و در ابتدای خیابون جیحون به کارخونهی پپسیکولای سابق یا زمزم فعلی میرسیم. جایی که سالها علاوه بر تولید نوشابه، مکانی برای تفرج عصرگاهی اهالی محلهی سلسبیل بود. چطور؟ کمی که جلوتر بریم، از پشت شیشههای کارخانه میشه خط تولید نوشابه رو دید. تصور کنید این نوشیدنی هیجانانگیز در دهه ی سی و چهل چطور سبک غذایی مردم تهران رو عوض کرد… این کارخونهی بزرگ در دههی سی شمسی توسط حبیب ثابت پاسال و چند نفر دیگه در باغ بزرگی تاسیس شد. و برای اینکه هنوز نوشابه برای مردم تهران غریبه بود، با ساخت نمای شیشهای این کارخونه، مردم میتونستن از سمت خیابون آیزنهاور سابق داخل کارخونه رو ببینن و از حرکت جذاب پر شدن بطری نوشابهها روی خط ریل کارخونه لذت ببرن! همین دلخوشی ساده!
ایستگاه دوم: شعبهی فولکس واگن تهران
نشونی: ابتدای خیابان جیحون
داخل خیابون جیحون قدم میذاریم. جایی در همسایگی کارخونهی پپسی کولا که حالا تابلوی بانک ملت روی ساختمون دیده میشه. ساختمونی که در دههی پنجاه مدرنترین ساختمان سلسبیل به شمار میاومد و جدارهی متحرک پنجرههاش خبر از تغییر بافت معماری اون منطقه میداد. این ساختمون که حالا دچار تغییر و تحولات زیادی شده، زمانی میزبان فولکس بیتلهای رنگارنگ و فولکسهای استیشن بیشماری بود. در تبلیغات روزنامههای قدیمی، اینجا به عنوان شعبهی اصلی فولکس واگن در تهران معرفی میشد و سند خیلی از فولکسهای تهران اینجا به نام مشتریها زده شده بود..
ایستگاه سوم: کارخانهی آدامس خروس نشان
نشونی: خیابان آزادی، روبروی وزارت کار
برای خیلی از دانشجویان دانشگاه سوره، درس خوندن در ساختمونی که زمانی کارخونهی «آدامس خروس نشان» بوده داستان هیجانانگیزی داشته. جایی که ما الان به اسم دانشگاه سوره میشناسیم و محفل اغلب فارغالتحصیلان رشتههای هنر تهران بوده…
آدامس خروس نشان در سال ۱۳۳۵ تاسيس شد و به تدريج موفق شد تا با افزايش كيفيت و البته شگردهای خاص بازاريابی، باقی برندهای ادامس ایران رو از میدان بهدر کنه. تبلیغات پر و پیمان از یک سو و توزیع مناسب و گسترده از سوی دیگه سبب شد که آدامس خروس نشان در زندگی ایرانیها به خوراکی محبوبی تبدیل بشه. شکل مدرنشدهی سقز حسابی برای تهرانیها جذاب شد بود. و حالا ما کنار کارخانهی این ادامس محبوب ایرانیها ایستادیم. تا اینجا از پپسیکولا و خروسنشان به عنوان محصولات و خوراکیهای محبوب چند دههیی تهرونیها گفتیم و حالا مسیرمون رو به سمت خیابون آذربایجان پیش میبریم.
ایستگاه چهارم: تاناکوراهای خیابون آذربایجان
نشونی: خیابان آذربایجان
قدم در خیابون آذربایجان میذاریم. خیابانی که خیلیها به اسم محله و منطقهاش یعنی سلسبیل هم میشناسن. خیابان آذربایجان اما در چند دههی قبل به جایی تبدیل شده که ردپایی از ژاپن رو توش میشه دید! ژاپنی که مردم از طریق سریال اوشین شناختن… ما داریم از راستهی تاناکوراهای خیابون آذربایجان حرف میزنیم. اگر دهه شصتی باشین، با سریال «سال های دور از خانه» یا همون «اوشین» کلی خاطره و تصویر تو ذهنتون دارید. اوشین شخصیت اصلی سریال سالهای دور از خانه، در طی داستان سریال، فروشگاههای زنجیرهای لباس رو راهاندازی کرد. و این اسم روی بازار لباس دست دوم فروشیهای ایران هم افتاد و بازار داغ تاناکوراها در جایجای ایران به راه افتاد. اما مرکز اصلی تاناکوراهای تهران این خیابونیه که اکنون ما توش پا گذاشتیم…
بین مغازههای بیشمار استوک فروشیهای شهر میچرخیم و به این فکر میکنیم که چطور میتونیم با استفاده از لباسهای استوک رفتار مسئولانهای در قبال محیط زیستمون داشته باشیم…
ایستگاه پنجم: زورخانهی شیرافکن
نشونی: خیابان آذربایجان، خیابان قصرالدشت، کوچهی ظهرابنیا
حالا از خیابان آذربایجان به خیابان قصرالدشت میپیچیم. از تابلوهای قدیمی مغازههای این خیابون غافل نشید! مثل تابلوی قدیمی طباخی نمونه. کمی پایینتر به کوچهی ظهرابنیا میرسیم و راهمون رو کج میکنیم به داخل کوچه. تصور اینکه روزی جهان پهلوان تختی توی همین کوچهی قدیمی راه میرفته تا به تمرین در زورخانهی شیرافکن برسه، هیجانانگیزه! در اواسط کوچه به این زورخانه میرسیم. زورخونهای که روی تابلوش نوشته شده: تاسیس سال ۱۳۱۳. اما داستان این زورخانه طبق روایتهای شفاهی به قبلتر و سال ۱۳۰۴ میرسه. البته که شکلی و معماری اینجا در طول اینسالها حسابی عوض شده!این زورخانه توسط یکی از پهلوانان نامی تهران یعنی «خسرو معصومی» برای ترویج فرهنگ پهلوانی و ورزش باستانی تاسیس شده بود. شاید برای شما هم دونستن وجه تسمیه نامگذاری این زورخانه جالب باشه. پسر پهلوان خسرو معصومی در جایی میگه:«یکبار از پدرم پرسیدم که چرا برای زورخانه نام شیرافکن را انتخاب کردی؟ و پدر پاسخ داد: چون بیشتر حریفان را شکست دادم و به همین دلیل نام شیرافکن را روی زورخانه گذاشتم.» آقای معصومی ۱۱۰ سال پیش بازوبند پهلوانی شهر تهران رو هم دریافت کرده بود و به مرام و جوانمردی معروف بود. و حسابی مراسم گلریزانهاش برای دستگیری از ضعیفان محلهی سلسبیل شهرهی شهر شده بود. مسیرمون رو از طریق همین کوچهی ظهرابینیا ادامه میدیم و از بافت قدیمی این کوچه لذت میبریم تا دوباره به خیابون آذربایجان برسیم.
ایستگاه ششم: مغازهی ایران
نشونی: خیابان آذربایجان، بعد از تقاطع قصرالدشت
در خلال مسیر به مغازهی جالبی میرسیم. به مغازهای که ما رو به یاد خواربارفروشیهای قدیم تهران میبره . و حس ناب خرید از بقالی رو برای ما زنده میکنه… مغازهای با عمر بیش از نیم قرن که با قفسههایی پر از آجیل، مرباهای خونگی، عرقیجات سنتی، آبنباتهای قدیمی، لواشکهای خوشمزه و از همهمهمتر شیشههای خوشنویسیشده با قلمو ما رو به خاطرات قدیممون میرسونه…
ایستگاه هفتم: سینما المپیا
نشونی: خیابان آذربایجان، تقاطع رودکی، روبروی بیمارستان اقبال
از مغارهی ایران خارج میشیم و موازی با خیابان آذرباجیان حرکت میکنیم. در طی مسیر از تابلوی قدیمی آرایشگاه فرشته در نبش کوچهی نادری غافل نشید! کمی جلوتر و بعد از تقاطع رودکی به سینما المپیا میرسیم. سینمایی که حالا چندین ساله در سکوت و سکون روزهای تعطیلی خودش رو میگذرونه. به این فکر میکنیم که چه صفهایی برای دیدن فیلمهای روی پرده این سینما در مقابل گیشه کشیده میشد. سینمای که جزو عناصر مدرن محلهی سلسبیل محسوب میشد و عامل عشق سینما شدن خیلی از بچههای این محله.
سال ۱۳۳۵ بود که سینما المپیا در خیابان آذربایجان ساخته شد که از همون ابتدا هم با حضور گسترده اهالی محله سلسبیل و نواب مورد توجه زیادی قرار گرفت. سالها بعد سینما دچار حریق شد… اما از همون دههی ۳۰ المپیا همواره یکی از سینماهای پرطرفدار تهران بود تا اینکه چند سال قبل به بهانهی بازسازی تعطیل شد و حالا چیزی جز غبار فراموشی و تخریب بر چهرهی این سینما، چیزی دیگهای دیده نمیشه…
از شکل بامزهی گیشهی این سینما غافل نمیشیم و بعد از گرفتن چندتا عکس مسیرمون رو به سمت خیابان آذربایجان شرقی ادامه میدیم. سر که بچرخونیم، خانهی قدیمی در ابتدای کوچهی خوشنویسباشی حسابی چشم و دلمون رو روشن میکنه…
ایستگاه هشتم: مغازهی ارج/ مغازهی حمید
نشونی: خیابان آذربایجان شرقی، بعد از میدان رشدیه، جنب کوچهی خدایاری
از روی پل عابر پیاده در تقاطع نواب و آذربایجان و میدون رشدیه عبور میکنیم. و نگاهی به ساختمونهای معروف نواب میندازیم. ساختمونهایی که قرار بود روزگاری به عنوان ساختمانهای مدرنی در خدمت طبقات مختلفی از جامعه قرار بگیره. که البته هیچگاه پروژهی موفقی نشد و تبدیل به یکی از چالشهای این منطقه هم شد. با رسیدن به خیابان آذربایجان شرقی حال و هوای مسیر هم عوض میشه. اینجا پاتوق جیگرخورهای غرب شهره! جگرگیهای که اغلب توسط اهالی تورکزبان و اهل تبریز و اردبیل میچرخه. بعد از راستهی جگرگیها، به مغازهی قدیمی حمید میرسیم. مغازهای که تابلوی نوستالژیک در سردر مغازه به ما خبر از توقف زمان در دههی پنجاه میده! تابلوی بزرگتر مغازه هم ردی از برندهای معتبر جهانی سازندهی تلویزیون در دههی شصت میلادی داره! تلویزیون بلر! تلویزیون سییرا! و با نوشتهی جالبی که همراه شده: پیامآور شادیها! به این فکر میکنیم که ورود تلویزیون رنگی به خونههای تهران چطور نگاه و جهانبینی نسلهای متفاوت رو تغییر داد. چند عکس به یادگار با تابلوی مغازهیارج حمید میگیریم و مسیرمون رو از خیابون انصافیمقدم و کوچهی میرفارسی به سمت انتهای خیابون باستان ادامه میدیم…
ایستگاه نهم: بنای متروکهی خیابان باستان
نشونی: خیابان انصافی مقدم، انتهای کوچهی میرفارسی
در خیابون انصافی مقدم از جلوی مغازهای که لوازم پیکانهای قدیمی رو میفروشه رد میشیم و به پلاکهای قدیمی و سادهی پشت ویترین نگاه میکنیم. در این خیابون بنای آجری جالبی هم چشممون رو میگیره و بعد به سمت کوچهی میرفارسی میپیچیم. کوچهای که در انتهای اون به بنای سولهمانند آجری قدیمی میرسیم که حالا متروکه به نظر میرسه. بنای آجری عجیبی که داخلش رو میشه از پنجرههای بالای دیوار دید. از اهالی میرفارسی در مورد این بنای رازآلود پرسیدیم و شنیدیم که زمانی در این بنا بهترین اتاقهای پشت کامیونهای ماک ساخته میشده! از چه زمانی حرف میزنیم از دههی سی و چهل که تازه داشته کامیونها پاش به جادههای ایران باز میشده…
ایستگاه دهم: بستنی حاج صفر
نشونی: حدفاصل کوچهی میرفارسی و خیابان باستان
ابتدای مسیر با پپسیکولا و آدامس خروس نشان شروع شد و انتهای مسیر به یکی از قدیمیترین بستنیفروشهای تهران میرسیم. بستنی حاج صفر فراهانی با هشتاد سال سابقه برای خیلی از اهالی این محله جایی برای فراغت و سرخوشی و لذت از فالوده و بستنی زعفرونی و حتی مسقطی بوده. گذروندن تابستونهای داغ تهران بدون این بستنیها کار آسونی نبوده! این مغازه هنوز با همون حال و هوای قدیمها و سر و شکل سنتی خودش، میزبان بستنیخورهای شهره! بستنیهایی که مطمئنیم بدون هیچ افزودنی و در سنتیترین شکل خودش به دست مشتری میرسه. بستنی خودمون رو از مغازهی حاج صفر میخریم و به مسیری که طی کردیم فکر میکنیم…
مسیری که ما رو با سرگذشت مدرنترین نوشیدنی قرن گذشته یعنی نوشابه در تهران آشنا کرد و با کشف شعبهی اصلی فولکس واگن در تهران ادامه پیدا کرد. به این رسیدیم که چطور مردم تهران جویدن آدامس رو به سقزهای قدیمی ترجیح دادن و خروسنشان به یکی از برندهای نامی ایران تبدیل میشد. از این گفتیم که سریال اوشین چطور پای پوشاک استوک رو به پایتخت ایران باز کرد و از زورخانهای گفتیم که روزگاری محل تمرین جهان پهلوان تختی بود. از حسرت صف کشیدن در مقابل سینما المیپای سلسبیل تعریف کردیم و خودمون رو به تابلوی ارج، و متروکهی اتاقک کامیون سازی رسوندیم. تا بستنیمون آب نشده چرخی حوالی خیابون باستان و میدان حر و خانهی تیمورتاش و پیادهروی جالب جلوی دانشگاه جنگ (دافوس) میزنیم و دست در دست شهر میدیم تا مسیر بعدی پیادهگردی در شهر!
راستی! میتونید هر عکسی که از این مسیر گرفتید رو با هشتگ #نوروزباپیاده و منشن @peeyade در صفحه اینستاگرامتون بازنشر کنید.
طراح مسیر: فرزاد مجد
عکس: امیر طباطبایی
ویدیوگرافر: صمد علیزاده