از بوی پیچ امینالدوله تا رنگهای نئونی پیست رقص، از فضای فراغتی و خصوصی عصر ناصری تا رسیدن به مکانی تفریحی و نیمهعمومی متعلق به دوران پهلوی، از پارک امینالدوله تا کاباره رنگینکمان! این، بخشی از داستانِ مسیر پیادهگردی ماست! مسیری که از محلهی فخرآباد شروع میشه، به ولیآباد سابق یا هدایت میرسه و سپس، حصار ناصری رو رد میکنه تا از روایتهای معاصر سردربیاره.
اگه قرار باشه در یک مسیر پیادهگردی، تجربهی محلههای قاجاری و پهلوی رو در کنارهم داشته باشیم، قطعاً مرکز شهر، پایین و بالای خیابون انقلاب از گزینههای روی میزه! توی این شماره از پیادهگردی، مسیرمون رو از دلِ یه محله قاجاری شروع میکنیم و بعد با رد شدن از خیابون انقلاب، میریم به سراغ روایتِ مکانهای مدرن. تو روزهای خلوت نوروز، پرسهزنی تو مرکز شهر، کیفِ دیگهای داره! پس بزن بریم!
اما اول بریم سراغ حامی فستیوال دست در دست شهر…
در پیادهگردی نوروز ۱۴۰۳، «درسا» در مسیر توسعهی سبک زندگی آینده، همراه پیاده خواهد بود. درسا در کمپین نوروزی بزم دال امکان تجربهی یک روایت نوستالژیک مدرن رو برای ما فراهم میکنه؛ با محصولاتی که همزمان ریشه در زیبایی عناصر ایرانی و جادوی فانتزی دارن، تا سری به حال و هوای نوروز بزنیم…
در مسیر «از پارک امینالدوله تا کابارهی رنگینکمان» کولهپشتی (Backpack) از داستان خرد درسا همراه پیادهگردی ما بود.
محدودهی مسیر: محلههای فخرآباد، هدایت و فیشرآباد
مدت زمان: ۱ تا ۲ ساعت
دسترسی معلولین: به سختی.
امکان رکاب زدن در مسیر: وجود دارد
نکات مسیر: کتونی راحت به پا کنید و تو روزهای شلوغ مرکز شهر، مراقب گوشی، دوربین و کیفتون باشید.
ایستگاه اول: درِ چوبیِ پارک امینالدوله
نشونی: ضلع جنوب شرقی چهارراه فخرآباد، خیابان مشکی (فخرآباد سابق)
عالیه خانم شیرازی، در بخشی از سفرنامهی تهرانش در عصر ناصری، اینطور تعریف میکنه: «امروز که چهارشنبه پنجم است، صبح دسته دسته زنهای شاه را بردند پارک امینالدوله و کالسکه ها آوردند، دستهی دیگر را بردند. ما هم رفتیم. چه پارکی، چه متاعی، چه دستگاهی، پنج شش اتاق اسباب، میز، صندلی، شربت، شیرینی، میوه چیدهبودند. چه اسباب چراغها، چه ظرفها، چه مجسمهها، هرچه بخواهم تعریف کنم قوه ندارم. تا خود شخص نمیبیند، نمیفهمد.»
این، روایتِ اولین پارک تهرانه. پارکی خصوصی متعلق به میرزا علیخان امینالدوله، همرکاب ناصرالدینشاه در سفرهای فرنگ. پارکی که با الهام از باغهای انگلیسی ساخته شد و دریاچهای داشت که میتونست میزبان قایقها باشه. پارکی که ۱۵۰ سال پیش، پای پیچِ امینالدوله رو به تهران باز کرد، تا امروز وقتی در اردیبهشتماه تو کوچههای شهر قدم میزنیم، از عطرِ یاس سرمست بشیم. از اون گستره سبزِ وسیع، فقط درِ چوبی خیابون مشکی و عمارت متروکهای حبسشده در یک مدرسه باقیمونده. پس فرصت رو غنیمت میشماریم، با اندوهی سبز، در قدیمی و چوبی رو لمس میکنیم و میریم سراغ ایستگاه بعدی.
ایستگاه دوم: سَردرِ خانه صدیق اعلم
نشونی: ضلع جنوبی خیابان قائدی (هدایت سابق)، بین خیابانهای صفیعلیشاه و ظهیرالسلام
برای رفتن به ایستگاه دوم باید از چهارراه فخرآباد بگذریم و خیابون قائدی رو به سمت غرب ادامه بدیم. محلهای که در اون قدم گذاشتیم، روی نقشههای دوران گذشته، به نام «دولت» شناخته میشده. محلهای که تا اواسط حکومت پهلوی دوم میزبان درباریان، اعیان و ادیبان شهر بوده. ادیب و سیاستگذار دوران پهلوی هم، سهمی تو این محله داشته. خونهی عیسی صدیق درست همینجاست! سردرِ زیبای آجری خونه، با جای خالیِ کاشهای آبیرنگش، درست وسط خیابون هدایته! اگر میتونستیم با سردرِ آجری همصحبت بشیم و روایتش رو بشنویم، قطعا از روزهایی برامون میگفت که صدیق اعلم، با فکر و ایدههایی نو، برنامههایی برای تأسیس دانشگاه تهران داشت. روزهایی که از زیرِ سردر، ایرانشناسِ بزرگ یعنی پروفسور انگلیسی ادوارد براون رد میشد تا با هم چای بنوشن و به زبان شیرینِ فارسی صحبتکنن. روزهایی که عمارت مُرد، جان داد و تخریب شد، روزهایی که سارقین با تیشه و چکش به جونِ سَردَر افتادن، تا کاشیهای آبیاش رو بدزدن و روزها و روایتهای دیگهای که فقط تو خاطرهی بنا ثبت شدن!
ایستگاه سوم: عمارت متروکِ رهاوی
نشونی: خیابان قائدی (هدایت سابق)، کوچه سعید نفیسی
لایههای تاریخی محله، مارو با بناهای متفاوتی آشنا میکنه. ایستگاه سوم این مسیر، تو کوچهی نفیسی در خیابون هدایته. عمارت متروکی درست وسط این کوچه، چشمانتظار ما پیادهگردهاست! عمارتی که میگن به اندازه عمارت موزه آبگینه، باشکوه بوده و امروز دیدنِ پنجرههای مسدود، ایوانِ زیبا و سقفِ ریختهاش دلمون رو به درد میاره. چندتا پست اینستاگرامی در سالیان گذشته، از بازسازیای نیمهکاره روایت میکنه. خانه رهاوی، سالهاست که رها شده. پس جزئیاتِ زیباش رو به خاطر میسپاریم و چشم و روحمون رو سیراب میکنیم. ما پیادهگردها، جوونههای امید رو تو دل بناهای متروک روشن میکنیم. چراکه شاید روایتهای ما، زندگی رو بهشون برگردونه! حالا کوچه نفیسی رو به سمت شمال ادامه میدیم تا به خیابون انقلاب برسیم.
ایستگاه چهارم: هتل بهار، مغازه سیسمونیفروشی امروز و گالری آپادانای سابق
نشونی: ضلع شرقی تقاطع خیابان انقلاب و بهار
برای رسیدن به ایستگاه چهارم از خیابون انقلاب امروز، شاهرضای دوران پهلوی و حصار ناصری عصرِ قاجار میگذریم و پامون رو فراتر از محلههای قاجاری میذاریم. حالا به سمت غرب حرکت میکنیم تا به خیابون بهار برسیم. بنای سفید رنگِ نبش بهار، با بالکنهای منحنی، ورودِ مارو به محلهای با قدمت پهلوی خوشآمد میگه! ردّ محوی از خاطراتِ گالری آپادانا درست همینجاست. اولین گالری مستقل ایران و محلی برای نمایش آثار نقاشان نوگرا از ۱۳۲۸ تا ۱۳۲۹. گالریای که عمری حدود یک سال داشت، اما تو خاطرش، هنوز هنرمندهای ایران به اینجا میان، به تماشای هنر میایستن و معاشرت میکنن. گالریای که هرچند کوتاه، اما سهمی پررنگ در به وقوع پیوستن ایدههای بانیاناش یعنی محمود جوادیپور، حسین کاظمی و هوشنگ آجودانی داشت. کاشانهای شد برای هنرهای زیبا و گالریداری رو در ایران رواج داد. اولین کاشانهی هنرهای زیبا رو به قصد رسیدن به ایستگاه بعدی ترک میکنیم. حالا، خیابون انقلاب رو به سمت غرب ادامه میدیم تا به مفتح برسیم.
ایستگاه پنجم: کافه قنادی اوریانت
نشونی: ضلع غربی خیابان مفتح (روزولت سابق)، بالاتر از خیابان انقلاب
تجربهی طعمِ شکلات پرتقالی، پروکِ زردآلو یا گاتای ارمنی، شیرینی مسیرمون رو دوچندان میکنه. کافه قنادی اوریانت با اتمسفر نوستالژیکش ایستگاه پنجم ماست. تو کافهی ارمنیِ ۸۰ ساله مینشینیم، کمی استراحت میکنیم، راهِ اومده رو مرور میکنیم و چشم انتظار لحظاتِ بعدی در ادامهی مسیرمون میشیم. هیجانانگیزه در جایی قهوه بنوشیم که شاید روزگاری عیسی صدیق، سعید نفیسی، رسام ارژنگی، محمود جوادیپور و خیلی از هنرمندها و ادیبهای دیگه پاشونو به اونجا گذاشتن؛ مگه نه؟ بعد از مکثی کوتاه، میریم به دیدارِ ایستگاه بعدی و اگر هم شانس باهامون یار باشه، شاید عنصرِ خوشرنگِ این مسیر. پس دوباره به خیابون انقلاب میآیم، مسیر رو به سمت غرب ادامه میدیم و خودمون رو به کوچه رامسر میرسونیم.
ایستگاه ششم: آپارتمانی متروکه متعلق به دوران پهلوی دوم و اتومبیلِ نارنجیرنگ در حیاط
نشونی: خیابان انقلاب، کوچه رامسر
اگر با پیاده آشنا باشین، تو مسیرهای پیادهگردی فقط به دیدنِ بناها بسنده نمیکنیم. بوها، طعمها، رنگها، آدمها و ماشینها جزئی از شهرن و باید اونارو ببینیم. پس حالا کمی بازیگوشی میکنیم و به دیدنِ کوچکِ نارنجی رنگ از داخلِ حفرهی ورودیِ بنایی متروک میریم. درست نبش کوچه رامسر و محمدآقا، آپارتمانی متروک با زیبایی تموم ایستاده و در انتظار جرثقیلهاست. زیباییاش رو تماشا میکنیم و بعد، از سوراخِ درش یه نگاهی به داخل میاندازیم. اگه خوششانس باشیم، شاید بتونیم ماشین خوشرنگ و اسقاطی ته حیاط رو ببینیم. انگار، میون علفها گم شده و منتظرِ کسیه که استارت بزنه! چشمامون رو کمی تنگ میکنیم و تو محویِ تصویرِ سوراخِ دَر، روزگاری رو تصور میکنیم که بچهها توی حیاط بازی میکردن، صدای خندهشون تا سرکوچه میرسید و همون موقع ماشینِ نارنجی قصهی ما استارت میخورد، تا همراه سرنشیناش به جاده چالوس بره! حسابی که رویا پردازی کردیم، میریم به سراغ ایستگاه هفتم. پس از کوچه محمدآقا مسیر رو به سمت خیابون موسوی یا فرصت سابق ادامه میدیم. راستی! به محله فیشرآباد خوش اومدین!
ایستگاه هفتم: عمارت پروین
نشونی: خیابان انقلاب، خیابان موسوی (فرصت سابق)، نبش کوچه محمدپور
درست وسطِ خیابونِ فرصت، مجسمههای مشعل به دست در بام بنایی، هر بینندهای رو مجذوب خودشون میکنن. انگار سالهاست که حافظان این خونه، این خیابون و این شهرن… گویی، هر بنایی که تخریب و هر درختی که قطع میشه، بغض میکنن و شعلهی مشعلشون بیرمق میشن. ایستگاه هفتم ما، عمارت پروین و مجسمههای زیباشه. مجسمههایی ساختهی دست هنرمند بزرگ، رسام ارژنگی. بنای مدرن عمارت پروین با جزئیات آرتدکو چشمامون رو نوازش میکنه؛ همزمان، فرسودگیاش دلمون رو به درد میآره و این سرودهی نیما یوشیج به رسام ارژنگی توی سرمون مرور میشه: «رفت از خانه برون انگاسی، شمع در دست پی دیدن ماه/ پیش آن شمع ز تیره نظری، ماه میجست بر آن سقف سیاه!»
ایستگاه هشتم: کلیسای جامع کاتولیک آشوری سنت جوزف
نشونی: خیابان انقلاب، خیابان موسوی (فرصت سابق)، نبش کوچه بهبهانی
کنارِ عمارتِ پروین درخیابونِ فرصت، کلیسایی با معماری دژمانند دیده میشه. با صلابت و استوار! با گنبدی نقرهای رنگ که گَردِ گذرِ زمونه رو میشه روش دید. یه کم دور و بر کلیسا پرسه میزنیم، از این ور و اون وره کوچه به داخلش سرک میکشیم. میگن دیوارهای قلعه مانندش، به خاطر الهام گرفتنِ معمار از دژهای آشوری بوده. کلیسای سنت جوزف و عمارت پروین، سالهاست که همسایهان. برای آخرین بار به ترکیب مجسمههای عمارت و تصویر مسیح در بالای سردرِ کلیسا چشم میدوزیم، اونهارو به خاطر میسپاریم و خیابون فرصت رو به سمت شمال ادامه میدیم تا به آخرین ایستگاه برسیم.
ایستگاه نهم: کابارهی رنگینکمان
نشونی: خیابان انقلاب، خیابان موسوی (فرصت سابق)، نبش خیابان سمیه (ثریا سابق)
رستوران و کاباره دانسینگ رنگین کمان با سردرِ بتنی و کمرنگش، آخرین میزبانِ این مسیره. توی این راه، از شکوه و شوکت پارک قاجاری، به محلی برای شادیهای عصرِ مدرن رسیدیم. در روزگاری نه چندان دور، زنهایی با لباسهای آلامُد و مردهایی با پشتمو و ماشینهای لوکس مهمون اینجا بودن. رنگهای نئونی رقص نور و صدای خندههای سرمستانه بخشی از روایتهای اینجاست. روایتِ روزهایی رنگینتر در کاباره رنگینکمان.
در یه روز بهاری، این مسیر رو با گذر از محلههای مختلف و جاذبههای متنوع، طی کردیم. باهم چوبِ زیبایِّ درِ پارک امینالدوله رو لمس کردیم، طعم شکلات پرتقالی رو چشیدیم و مجسمههای زیبای رسام ارژنگی رو از نظر گذروندیم. حالا ادامهی این مسیر به عهدهی شماست. اگر که خستهاین، پیشنهادمون اینه که به پارک هنرمندان برین، به گالریاش سر بزنین و کمی استراحت کنین و اگر میخواین بازهم پیادهگردی رو ادامه بدین، فیشرآباد هنوز ناگفتههای زیادی براتون داره! در این حالت، میتونین به مسیر پیادهگردی فیشرآباد در وبسایت پیاده سر بزنین. پس تا همراه شدن تو یه مسیر دیگه، خدانگهدار!
راستی! میتونید هر عکسی که از این مسیر گرفتید رو با هشتگ #نوروزباپیاده و منشن @peeyade در صفحه اینستاگرامتون بازنشر کنید.
طراح مسیر: مهکامه رضاییسلیم
عکس: امیر طباطبایی
ویدیوگرافر: صمد علیزاده