مسیر پیادهگردی سردرهای دارالخلافه ما رو به شمالغربیترین نقطهی دارالخلافهی ناصری میبره؛ جایی که شگفتیها و روایتهاش توی دل شلوغی خیابوناش گم شدن. شیخهادی و خیابونای اطرافش محلهای که تاریخچهی حضور خیلی از آدمهای مهم تاریخ و تهران قجری رو توی خودش داره و هنوز هم خیابوناش، با تموم مغازههای خرد و ریز و رفتوآمدهای مکررش، نبض زندهی شهر هستن. پشت این محله تاریخچهي زمینهای مستوفیالممالک یا همون وزیر ناصرالدینشاه خوابیده. میرزا یوسف آشتیانی نقش پررنگی توی آباد کردن زمینهای بایر تهران داشته و شکلگیری خیلی از محلهها رو به او نسبت میدن؛ از دل همین آبادیها بود کمکم وقتی به اواخر قرن ۱۳ هجری رسیدیم، یهودیهای ساکن عودلاجان به شیخهادی و محلههای اطراف کوچ کردن، اینجا مغازههای خردهفروشی شکل گرفت و محله رونق دوچندانی گرفت.
- نام مسیر: سردرهای دارالخلافه
- هدف از مسیر: توجه به بافت معماری، بافت محلهای و کوچههای محلهی شیخهادی
- محدودهی مسیر: میدان حسنآباد تا حوالی ارباب جمشید
- زمان لازم برای طی مسیر: ۲ ساعت
- دسترسی معلولین: با توجه به ناهموار بودن بعضی از کوچههای در مسیر، به سختی ممکن است.
- دسترسی با دوچرخه: ممکن است
ایستگاه اول: کافهکتاب دارالخلافه
نشونی: خیابان میردامادی، کوچهی مظفریخواه
ما اولین گامهای پرسهمون رو از میدون حسنآباد شروع میکنیم و برای رسیدن به ایستگاه اول، خودمون رو از دل خیابون پیام انقلاب به دل محله دعوت میکنیم . قطعا سردرکاشیهای هفترنگ این کافهکتاب اولین چیزیه که ما رو به مکث کردن و کمی کنجکاوی دعوت میکنه. کافه توی دل این شهر زیاده اما اینجا اتفاقای متفاوتی برای عرضه داره. این خونه تفاوتایی با بقیهي کافههای شهر داره و با امکاناتی که داره خودش رو به بخشی از خاطرات جدید مردم شهر تبدیل کرده، اینجا یه کتابخونهی خیلی غنی از کتابای تاریخ تهران داره. بهمحض ورود نقشهي عبدالغفار بهمون خوشآمد میگه و فضاهای اینجا اسم محلههای قدیمی تهران رو بالای درشون دارن. این کافهکتاب پر از عتیقه و کتابای درستحسابیه، مالک اینجا انتشارات دارالخلافهست، شاید موقعی که به اینجا رسیدیم شانسی داشتیم و تونستیم کتابخونهی طبقهي بالا رو هم ببینیم. اگه خیلی سردمون بود میتونیم همینجا و در ابتدای راه، میزی رو توی حیاط انتخاب کنیم و یه چای بزنیم تا سوخت کافی برای ادامهی مسیر مهیا باشه.
ایستگاه دوم: بنبست دادمرز و پیراهن بهروز.
نشانی: خیابان شیخهادی
ایستگاه دوم ما کشف چهرهی محلی خیابون شیخهادیه؛ وارد این خیابون که میشیم متوجه میشیم که به دل یه محله پا گذاشتیم. خردهفروشیها و مغازههای محلی مشغول کار هستن و آدمهای محله از نوجوونهای تازه از مدرسه برگشته تا دوچرخهسوارا از کنارمون رد میشن. مجموعهای از دوتا بنبست و چندتا مغازه کنارهم انگار برای ما کلید کشف بیشتر هستن. بنبست دادمرز و کوچهی بابل با دورنمای تابلوی مغازههای کوچیک چشمکزن عطاریها و بقالیها و نونواییها، تازه میتونن ما رو وادار به عمیقتر شدن توی دل این خیابون بکنن. ساختمون سر بنبست دادمرز، با یه در سوخته و سقف چوبی بالکنی که رو به معبر داره و پلاک قدیمی و تابلویی بالا درش خبرای عجیبی برامون داره؛ شاید اینجا نفتفروشی محلهی شیخهادی بوده. درست اونطرف و سر نبش دیگهی بنبست هم ویترین پیراهن بهروز اتفاق جذابی میتونه باشه، لباسها و کفشهایی از همهجنس و دسته که توی قاب ویترین نشستن و با یهکم سرک کشیدن میشه کپهی لباسهای روی هم انبار شده و تابلوهایی از چهرهی دوتا مرد رو دید؛ اینجا الان مغازهی تعمیر لباسه که دستبهدست از نسل های قبل منتقل شده و هنوز داره کار میکنه؛ این حوالی شیرینی یه زیست محلی در جریانه.
ایستگاه سوم: خانهی رازآلود بنبست وثوق
نشانی: خیابان انصاف، خیابان کسری
به موازات شیخهادی به خیابون کسری میرسیم و با هر قدمی خودمون رو توی بافت بیشتر غرق میکنیم. کمی چشم میچرخونیم تا بنبست وثوق رو پیدا کنیم. از همین ابتدای بنبست یه بنای آجری زیبا با تزئینات خاص و پنجرههای شکسته دلربایی میکنه. از اونجایی که کار ما پرسهست، به همین نما اکتفا نمیکنیم، نزدیکتر میریم و از سوراخسمبههای در فلزی یهکم داخل حیاط رو دید میزنیم. خیلی مشخص نیست اینجا خونهی کی بوده، یه سری از اهالی میگن خونهی وزیر بوده و تعدادی دیگه میگن اینجا خونهی یه تاجر ارمنی بوده؛ اصلا همین که مشخص نیست اینخونه داره چه داستانی رو روایت میکنه میتونه دستمون رو برای خیالپردازی باز بذاره. مگه شهر برای زنده موندنش چیزی جز این رو میخواد؟
ایستگاه چهارم: چندباغ و عمارت رها شده.
نشانی: خیابان هاتف، خیابان لاله
سر نبش خیابون لاله دو تا عمارت که پشت به هم دادن، اولش با شیروونیهاشون ما رو به خودشون دعوت میکنن و بعد با کرکرههای چوبی و ایوونها و ستونهای بلند. اینجا ردپایی از عمارتها و قطعههای مسکونی رو میبینیم که آخرین زمینهای ساختوساز شدهی ضلع شمالی دارالخلافه بودن.
کار ما با همین یکیدوتا عمارت تموم نمیشه، درست همونجایی که هلال یه ساختمون رو از دور میبینیم و وعدهی حضور لایهی دیگهای از فضاهای رها شده رو بهمون میده؛ فضایی از همون ساختمونای سبک آرتدکوی تهران پهلوی دوم با بدنهی سیمانی و انحنا و هلالهایی که توی دل تراسهای بلند و نمای مرتفع به جلوهگری مشغولن. این ایستگاه با هیبت زیباهای خفته در دل محله و عبور از کوچهی باریک تلفنخونه که به یه مسیر احاطه شده با ساختمونای بلند تبدیل شده، ما رو به سمت پل حافظ و خیابون جمهوری بدرقه میکنه.
ایستگاه پنجم: دفتر روزنامهی آلیک
نشانی: خیابان جمهوری، بنبست آلیک
دیگه وقتشه که دست توی دست هیاهوی خیابون جمهوری بذاریم؛ به سمت شرق حرکت کنیم و از کنار دستفروشای موبایل و چرخدستیهای لبو و سیبزمینیتخممرغ فروش رد بشیم. سیل موتورها و آدمهایی که با بالاترین سرعت ممکن در حال رفتوآمد هستن، این حس رو بهمون میده که داریم سوار بر موج اونا حرکت میکنیم. اما ایستگاه پنجم و تابلوی بنبست آلیک ما رو دعوت میکنه تا نیمچه ترمزی بزنیم. اینجا مغازههای تجهیزاتفروشی و الکترونیکی بازهم همون حسوحال بلوای حوالی جمهوری رو میدن، تا اینکه آخر این بنبست یه تابلوی سه تیکهي قرمز رنگ رو میبینیم، با همون فونت چشمآشنای دههی ۵۰ روی بدنهي سیمانی یه ساختمون. بله اینجا یکی از دفترهای روزنامهی آلیک بوده؛ آلیک از قدیمیترین روزنامههای زندهی ایران بود که در تاریخ سال ۱۳۱۰ فعالیت خودش رو توی خیابون لالهزار شروع کرد و بعدها جابهجاییهای مکرر اون رو به انتهای این بنبست رسوند. این روزنامه وارث نشریاتی بود که برای جامعهی ارامنه منتشر میشد و هنوز هم در حال ادامه به حیات خودشه، منتهی توی نقطهی دیگهای از شهر و اینجا هنوز ردّی از خاطرهی حضورش رو بهجا گذاشته.
ایستگاه ششم: خیابان استالین، مدرسهی فیروز بهرام و کلیسای حضرت مریم.
نشانی: خیابان میرزاکوچکخان
این بخش شهر پر از داستانهای کمتر شنیده شده و فضاهای عجیبیه که سر ذوقمون میاره. از جمهوری که وارد میرزا کوچک خان بشیم سمت شرقمون دبیرستان فیروز بهرام قرار گرفته، درست کنار ساختمونهای آتشکده آدریان و انجمن زرتشتیان. اما اون سمت خیابون هم دبیرستان کوشش داویدیان و کلیسای حضرت مریم قرار گرفتن. برای کشف هرکدوم این مکانها میشه کلی وقت گذاشت. ولی اول از همه بد نیست یهکمی دربارهی اسم خیابون بدونیم؛ خیابون استالین قبلی. شهردار تهران یهکم بعد از کنفرانس تهران در سال ۱۳۲۲، اسم این خیابون رو استالین گذاشت. چرا؟ چون کمی قبلتر از اون استالین، چرچیل و روزلوت سران جمهوری شوروی، بریتانیا و آمریکا که کنار هم متفقین رو تشکیل میدادن، تصمیم گرفتن جلسهای برگزار کنن تا دربارهی سرانجام جنگ گهانی دوم تصمیم بگیرن و این جلسه رو به تهران آوردن. این جلسه توی سفارت وقت شوروی که همون باغ بزرگ امینالسلطان (اتابک)، واقع در خیابون نوفللوشاتو بود برگزار شد. کنفرانسی که به یکی از داستانهای بهيادموندنی این محله و خیابون نوفللوشاتو یا همون چرچیل سابق تبدیل شد. الان دیگه خیابون استالین با جا دادن انجمن زرتشتیان و ساختمون دبیرستانهای آوانگاردش میتونه رنگوبوی اقلیتهای سالهای دور پایتخت رو برامون یادآوری کنه.
دبیرستان فیروز بهرام در سال ۱۳۱۱ به درخواست ارباب کیخسرو شاهرخ، نمایندهی زرتشتیان مجلس شورای ملی و با سرمایهگذاری بهرامجی بیکاجی برای یادبود پسر کشتهشدهش در جنگ جهانی اول بنیاد گذاشته میشه. اسم مدرسه رو هم از این پسر شهید شده با نام فیروز و نام پدرش بهرام برمیدارن، انجمن زرتشتیان تهران یه قطعه زمین واقع در جنوب آدریان تهران به این ساختمون اختصاص میده و دبیرستان فیروز بهرام با معماری شاخص پهلوی اول، با ترکیبی از سبک معماری ایران باستان با معماری اروپا فضایی میشه شبیه به بناهای ساخته شدهی باغ ملی و ساختمون کتابخونهی مجلس؛ ساختمونی عمومی با چهرهی معماری التقاطی اون روزها.
اون سمت خیابون آجرهای قرمز رنگ ساختمون قبلی دبیرستان کوشش داویدیان، با تک پنجرههای کشیده و انحنای بدنه، درست چسبیده به کلیسای حضرت مریم بازهم نمودی از ذات چندلایهی یکی دیگه از خیابونای تهرانه. از این نقطه وقتی برای گشتوگذار عمیقتر به سمت شمال حرکت میکنیم، اگر وارد کوچه زرتشتیان بشیم، میتونیم یه ساختمون عجیب و بزرگ رو با تابلوی جشنگاه خسروی ببینیم، با نردههایی که نمادی از یه مشعل روشن رو روی خودشون دارن؛ فضایی که با جانمایی نزدیک به انجمن زرتشتیان، سالن پذیرایی و اجتماعات زرتشتیانه.
ایستگاه هفتم: خیابان اربابجمشید و کوچهی زمانی
نشونی: خیابان اربابجمشید
مسیرمون رو از کنار دیوارههای سفارت فعلی روسیه و باغ اتابک سابق ادامه پیدا میکنه، حتی یهکم جلوتر سفارت بریتانیا رو هم رد میکنیم. از این خیابون پرتاریخ رو بهسمت لایههای فرعیتر رد میشیم. وقتشه که از خیابون زمانی به اربابجمشید برسیم. خیابونی به نام یه تاجر نامدار و خوشنام زرتشتی که انقدر معتبر و نامدار بود که یه روزگاری بخشی از باغ اتابک رو خریده بود، اما توطئههایی علیه اون صورت گرفت و با بالا آوردن بدهی از سمت بانکهایی که بهش وامهای سنگین داده بودن بخش زیادی از داراییش رو از دست داد. اما این خیابون هنوز میدانگاه شکوه ارباب جمشید زرتشتیه، کوچهی زمانی باز هم رنگوبویی محلی داره اما همنشین با ساختمونهای رها شده، مثل دیوارهی بنای نیمهمتروک آجری و کوچههایی که با دهنه مغازههای محلی میتونه لوکیشن فیلمبرداری یه سکانس خاص باشن! اگه صبر و حوصله داشته باشیم و کوچهی زمانی رو ادامه بدیم به میدانگاه آیکونیک خیابون اربابجمشید میرسیم. اونجا که ساختمون فعلی صنف خیاطها و ساختمون خاطرهانگیز آجری ضلع شرقی میتونن چند دقیقهای ما رو گیج جزئیات و روایت خودشون بکنن. اجازه بدیم توی این گذرگاه بهنسبت خلوت زمان برامون کُند بشه؛
اول از همه یه ساختمون سه طبقه با معماری پهلوی اول با همون حال و هوای التقاطی رو میبینیم. ستونهای این بنا از عجیبترین چیزهایی هستن که میشه توی تهران دید! ۶ ستونهای چدنی با قدمتی حدود ۱۵۰ سال که احتمالاً از عمارت قشلاقی داماد ناصرالدینشاه به اینجا منتقل شدن و ما این شانس رو داریم که دستی به بدنهشون بکشیم و کتیبههای شرکت سازنده رو پایینشون ببینم.
این کتیبهها میگن که این ستونها در شرکت ساخت مبلمان شهری ولتر ساخته شدن! ساختمون آجری اون سمت گذر اما از بناهای خوششانس و آجری تهرانه که از گزند تخریب و مداخلات غیراصولی دورمونده؛ با پنجرههای سراسری و جزئیات در و پنجرهاش که از نمونههای برجستهی ساختوسازهای دههی ۳۰ تهرانه. اگه یه کم سربههواتر باشیم آنتن بلند بالای بنا رو میبینیم که هم الان و احتمالا همون سالهای ساختش یکی از نشونههای شهری این محله بوده.
خیابون اربابجمشید که روزگاری مرکز رتق و فتق امور سینمائی ایران و بیاوبرو دست اندرکاران سینما و پاتوق سیاهی لشگرها بوده، میشه ایستگاه آخر پرسهای که از دل محلهی حسنآباد و خیابون شیخهادی رد شد. این مسیر پیادهگردی میتونه یادآور خوبی برای این موضوع باشه که کمی آروم کردن سرعت قدمهامون توی شهر چجوری میتونه دقتمون رو بالا ببره، تا گوشمون رو تیز کنیم و از داستانهای پشت تکتک آجرها و سردرها بشنویم؛ تهران این روزها به دیده شدن و حرف زدن نیاز داره تا روایتهایی که هنوز درونش وجود داره رو فراموش نکنه.
نگارش و طراحی مسیر: هیلدا حسنی